لیام دستش رو بین موهاش برد
نه. قوانین لعنتی میتونن برن به جهنم
از زین دست نمیکشهبرگشت و به زین خیره شد
دستش رو روی سرش گذاشته و موهای خودش رو میکشه و سخت نفس میکشهصداش کرد.
-زین... زین!؟زین چیزی نگفت و چند ثانیه بعد روی زمین افتاد
لیام ترسید و کنارش زانو زد
شونههاش رو گرفت و کمی بلندش کرد و تکونش دادزین از هوش رفته بود
-هری... یکی هری رو پیدا کنه و بیاره اینجا . زود
تام ترسیده همون جا وایساده بود
اگه.. اگه زین همه چیز رو به یاد بیاره چی؟ چه بلایی سر نایل میاد!؟دو قدم عقب رفت و سعی کرد به نفس کشیدن ادامه بده
هری از راه رسید و کنار زین نشستتام نمیخواست بدونه چی میشه
از اونجا رفت
با تموم وجود دعا میکرد زین چیزی رو به یاد نیاره یا حداقل اتفاقاتی که به نایل مربوط میشه رو به خاطر نیارهنه... قرار نیست دوباره یه نایل درب و داغون جلوی چشمهاش راه بره
قرار نیست دوباره رفیقش رو با رگ های پاره توی وان حموم پیدا کنهقرار نیست باز دوباره نایل از ترس و کابوس نفس کم بیاره و به سمت مرگ بره
کلافه دستش رو به گردنش کشید و بعد صدای ولیحا رو شنید
-تا کی اینجا میمونیم؟ باید بریم
-نمیدونم.. الان هیچی نمیدونم
-با زین حرف زدی؟
-نباید بهش میگفتم.. اون.. اون.. از هوش رفت
-چی؟
-اگه همه چی یادش بیاد چی؟ نایل.. نایل چی میشه
-نه.. امکان نداره.. پدر و مادرم.. خودش.. خودش نمیتونه با زندگی الانش کنار بیاد.. کجاست؟ الان کجاست؟
-نمی دونم.. پیش استایلز و آلفا بود.. ولیحا.. نرو
ولیحا سمت تام رفت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد
سر تام رو به سمت پایین کشید و توی بغلش گرفت
حس کرد شونههای تام لرزید.. داره گریه میکنهمعلومه که گریه میکنه.. اون دلش نمی خواد همه چیز از این وضع ، بهم ریخته تر بشه
ولیحا موهای تام رو نوازش کرد و آروم حرف زد
-چیزی نیست.. زین فقط بیدار میشه و هیچی یادش نمیاد.. فقط یه شوک عصبی بوده
تام سر تکون داد و از آغوش ولیحا بیرون اومد
-آره.. اون.. اون یادش نمیاد
-حتی اگه یادش بیاد همه چیز رو درک میکنه.. اون زین چهار سال پیش نیست. خیلی عوض شده