گذر ثانیه ها کندتر و کندتر شده و زین تک تک صداهای اطرافش رو تحلیل میکنه
یه جنگ واقعیه... دستی از راه رسید و یقهی لباسش روکشید و اون رو از وسط این جنگه بی پایان عقب کشیدجسد جان از بین دستاش رفت و دور شد
زین به سمت عقب کشیده شده بود و دیگه چیزی حس نمیکردصدایی در گوشش زمزمه کرد
-تو انجامش دادی
صداش رو به سختی به یاد آورد
-من این کار رو انجام دادم رایان هیلی.. تمومه.. حالا بی حساب شدیم
-قبوله
-چرا؟؟ چرا صبر کردی؟ خودت میتونستی کارش رو تموم کنی
-اولش دستم بهش نمیرسید.. بعدش فهمیدم تو بکشیش دردش بیشتر میشه تو گفته بودی انتقام خانوادم رو میگیری
-ممنونم بابت همهی کار هایی که کردی.
-میرم و برنمیگردم ولی هر وقت بهم نیاز داشتی میدونی کجا پیدام کنی
-کارای زیادی برام انجام دادی
-یه معذرت خواهی بهت بدهکارم.. وقتی ساختمونو منفجر کردم نزدیک بود بمیری
-مدارک رو سوزوندی
-اون اونجا بود یعنی یادت نیست؟
-بینهایت مُرده برای من
-ولی اون هنوز اینجاست
-خیلی زود دیگه نفس نمیکشه
زین حس کرد رایان ازش دور شد.. صدای گلوله ها متوقف شدن
صدای نفس نفس زدن بقیه رو میشنوه و بوی خون توی هوا پخش شدهواقعا از پسش بر میاد؟ می تونه نبود نایل رو تحمل کنه؟ معلومه.. اون لیاقت مرگ رو داره
-زین... زین
صدای فریاد لیام رو شنید که دیوانهوار اسمش رو صدا میکرد
-لیام
لیام سرش رو برگردوند و سمت زین دوید و محکم بغلش کرد
-حالت خوبه؟
-نمیترسی منو بغل کنی؟ من کشتمش.. وقتی بغلش کرده بودم
قطره اشک زین پایین ریخت اما صورتش بیاحساس و مغرور بود
-تو دوستم داری.. میدونم که دوستم داری اما اونو دوست نداشتی..
-عاشقتم لیوم.. تو تنها کسی هستی که بهم دروغ نگفت
لیام لبخند زد اون زین خودشه
تایلر بین دریای خون وایساده بود و به اطرافش نگاه میکرد.. هری و لویی سالمن.. جک خوبه.. بوراک! پس بوراک کجاست؟
صداش کرد.. اسمش رو بلند گفت و توجه بقیه رو جلب کرد
دوباره اسمش رو فریاد زد باز جوابی نشنید