26

2.5K 474 195
                                    

-اون جوری نیست که تو فکر میکنی.. کار  نایل نبود

زین با بغض فریاد بلند تری کشید

-تو اونجا نبودی تام.. من بودم.. من دیدمش.. اون مجبورم کرد به اون جهنم برگردم.. بخاطر نجاتش رفتم ولی خودش بهم خیانت کرد.. وقتی گرفته بودنم بهش نگاه کردم.. التماسش کردم کمکم کن.. منی که از هیچکس هیچ خواهشی نمیکردم اما اون خودش چشم هامو ازم گرفت کار خودش بود. آخرین چیزی که دیدم چشم های آبی لعنتیش و یه عالمه بازتاب نور بود

-من مطمئنم نایل نبود... فقط نایل اونجا بود؟ فکر کن

-هنوز ازش دفاع میکنی؟

نایل با اشک توی چشمام جلوی در وایساده بود و به صدا هاشون گوش میداد.. فقط اومده بود دنبال جک.
نفس سنگینش رو بیرون داد. چقدر نفس کشیدن براش سخت شده...
دستش میسوزه..

در رو هل داد و وارد شد. اشک از چشماش پایین ریخت.
-تقصیر من بود.

نگاه ها به سمتش برگشت.  تام بهش خیره شد و نگران سمتش رفت.

-نایل... بهش بگو چی شد.. تو.. تو مقصر نیستی.

-تقصیر من بود.
-نایل!

نفس های نایل دیگه بالا نمیومد‌. تصاویر از جلوی چشماش کنار نمیرفت.
توی ذهنش غرق شد.

(( -زود باش بی نهایت. اون باید بیاد اینجا.
-نه.. نمیزارم بلایی سرش بیارین.
-من فرمانده ی توام نایل.. من تریشا مالیکم.. تا حالا شده اشتباه کنم؟
-در حق زین... زیاد.

یاسر از روی صندلی بلند شد و یقه نایل رو گرفت و بلندش کرد و به دیوار کوبیدش.

- احمق .. ما فقط می‌خوایم بچمون زنده بمونه میفهمی؟ من روش کار دیگه ای دارم‌.. تام دسته جاناتانه.. داره میمیره.. خودم پدر و مادرت رو میکشم.. اون کی بود؟ اسمش جک بود؟ فکر کردی پیدا کردنش برای من کاری داره؟

-اون زد وانه. من بهش خیانت نمیکنم.. قبل از اینکه بخوای کاری کنی خودم رو میکشم.

-اگه کاری کنم برات از مرگ بدتر بشه چی؟ می‌دونستی دیوید گاندی مثل گربه نُه تا جون داره؟ هدیه خوبی براش نمیشی؟

تریشا: یاسر؟!

-این کاریه که میکنم تریشا.. برام مهم‌نیست چه جوری پسرم باید زنده بمونه باید نفس بکشه. این که چه جوری زین رو زنده نگه داریم نقشه تو بود.

نایل: می‌خوای کورش کنی.. هیچ وقت تو رو نمی‌بخشه. اگه با اون ضربه بمیره چی؟

-من می‌دونم باید چی کار کنم فقط بهش بگو بیاد اینجا.

-نه.. هر کاری می‌خوای بکن.

نایل اسلحه رو از پشت کمرش برداشت و روی سرش گذاشت.  قبل‌ از اینکه شلیک کنه تریشا پرید و اسلحه رو به سمت سقف گرفت. صدای شلیک گلوله بلند شد و نیروی های یاسر وارد اتاق شدن.

This man is still aliveHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin