زین از خواب پرید.. یادش نمیاد چی دیده ولی یه جمله توی ذهنشه...
(( نایل!.. چه جوری میتونی این کارُ باهام بکنی ))
چرا باید چنین چیزی بگه؟ مگه نایل چی کار کرده بوده؟ نایل که همیشه مراقبشه
نمیدونه کجا خوابش برده.. دستش رو دورش کشید شبیه کاناپس... ولی روی تخت خوابیده بود !
یادش افتاد صبح خیلی زود از خواب پریده بود و شنیده بود لیام در گوشش زمزمه میکنه که داره میره و زود برمیگردهبعد رفتن لیام بلند شد و از اتاق بیرون اومد
یه صدایی شنید.. انگار کسی اونجاست
بلند شد و به صدا ها گوش کرد.
-سلام.. کسی اینجاست؟
زین آروم پرسید و در مقابل یه جواب عجیب شنید
-بالاخره پیدات کردم
صدا ناآشناست... زین آهی کشید.. معلوم نیست دیگه توی گذشته چه کاری انجام داده که دوباره یکی باهاش مشکل داره
سرش رو پایین انداخت و جواب داد-اگه کاری کردم ناراحت بشی... متاسفم.. گذشته یادم نیست
صدای پوزخند شنید
-پسرهی بیچاره... تو حتی نمیدونی بین کیا گیر افتادی-منظورت چ...
حرف زین نصفه موند وقتی که چیز سردی به صورتش برخورد کرد و روی زمین افتاد
دستش به مایع گرمی که روی زمین ریخته بود برخورد کرد
بوی خون میدهصدای مرد رو شنید
-اوه.. بابت رفیقت متاسفم.. دستور دستوره.. اون خیانت کرده بود باید مجازات میشد-چ. چی؟
-اوه.. کور بودی خب الان بهت میگم.. اسمش چی بود؟ بینهایت؟ ! آم.. همون هکر دیگه... آهان هوران.. نایل هوران.. هنوز قلبش میزنه.. ولی فکر کنم تا چند دقیقهی دیگه تموم کنه.. خب.. به هر حال وقت رفتنه باهاش خدافظی کن
زین باور نمیکرد. دستش رو دراز کرد و خودش رو روی زمین کشید
رد خون رو دنبال کرد و به بدن کسی رسید
صورتش رو لمس کردصورت سرد و بیحس نایل بود
قطرهی اشکش روی گونش ریخت
صدای حرف زدن ولیحا و تام رو از راه رو شنید.. انگار اونا نمیدونن اینجا چه خبره
سعی کرد داد بزنه و کمک بخواد و در مقابل پارچهای روی صورتش گرفته شد و از هوش رفت
.
.
.
.لیام با پوزخند به ساعتش نگاه کرد.. اون عوضی بیست دقیقه دیر کرده
به اطرافش خیره شد
فضای سرسبز و بزرگی با دوتا صندلی سلطنتی و یه میز سادهی قهوهای همراه با صدها نفر از افراد گرگ و کینگ