لیام نفس نفس زد و به جنازه های دورش خیره شد
قطرههای خونی که روی صورتش ریخته بود رو پاک کرد و سمت مردی که روی زمین افتاده بود رفتموهای مرد رو گرفت و بالا کشید
-زین کجاست؟
-نمیدونم. باور کن نمیدونم
-پس میمیری
وقتی لیام چاقو رو زیر گردنش گذاشت مرد به حرف اومد
-میگم.. میگم.. با کینگه.. رفتن.. رفتن به خونه ی زین مالیک.. نمیدونم نمیدونم خونش کجاست فقط رفتن اونجا
لیام سر تکون داد و اسلحهای که روی زمین بود رو برداشت و به سر مرد شلیک کرد
به میز گرد بزرگ قرمز رنگ نگاه کرد.. وسطش یه شیشه الکل هست
برداشتش و سر کشید
یه شیشه ی دیگه روی یه میز دیگه بود
بلندش کرد و به گوشهای پرتاب کرد و بعد دستور داد-اینجا رو آتیش بزنین
از بین راه رو های کازینو عبور کرد و از در بیرون رفت
منتظر موند تا افرادش جمع بشن و بعد به سمت خونهی زین راه افتادنیمه هشیار بود
الکل ذهنش رو تحت تاثیر قرار داده بود و نمیتونست درست فکر کنهدستش رو بین موهاش برد و سرش رو پایین انداخت
هوا تاریک شدهماشین متوقف شد و لیام تلو تلو خوران ازش پیاده شد
صدای شلیک گلوله رو شنید
اعضای گرگ نیرو های کینگ رو به رگبار بسته بودن
اونا خیلی زود از پا در اومدن
برای یه لحظه دید جاناتان از در خونه بیرون اومدکُلت سیاهش رو برداشت
سعی کرد سرش رو نشونه بگیره ولی مست بود و دستش میلرزید
چشم هاش رو بست و شلیک کردگلوله به شونهی جان برخورد کرد و لیام دید روی زمین افتاد
باقی مونده ی افرادش سراغش رفتن
سعی میکنن نجاتش بدن
لیام نفهمید چرا ولی فقط گفت دیگه شلیک نکننشاید دلش میخواد جان زنده بمونه و به بودن زین کنار آلفا حسودی کنه
کینگ به زورِ افرادش سوار یه ماشین شد و رفت
اون لعنتی حتی لحظه های آخر هم اسم زین رو فریاد میزدگرگ وارد خونه شده بود.. دیگه کینگ نمیتونه برگرده و زین رو بدزده
لیام به خونه ی کوچیک و قشنگ زین نگاه کرد
میله های عجیبی دور تا دور خونه هستجلوی هر دری موزاییک های زرد رنگ برجسته وجود داره
وارد اتاق خوابش شد و از بقیه خواست بیرون وایسن
عجیبه.. زین نیست
به صدای شر شر آب گوش داد.. یکی حمومه
ولی اگه زین باشه که صدا ها رو میشنید و بیرون میومد!