THANX GUYS💙💚
.
.
.
.
.
.دن کنار مبل هارو زیر و رو کرد
:پس این کنترل کجاست?جوانا : من نمیدونم دیشب اونقدر اوضاع عالی بود که هیچ کس نخواد تلویزیون روشن کنه
جوانا کلافه کتابشو دوباره باز کرد و مشغول خوندن شد
دن :لویی قرار نیست بیدار شه ! حتی برای صبحانه هم نیومد
ج: صداش کردم ولی جواب نداد
دن با نگرانی از جاش بلند شد
:فکر نکردی نکنه بلایی سرش اومده ?جوانا واقعا به این فکر نکرده بود ,اونها هیچ وقت از این رفتار ها نداشتن
هردو خواستن برن بالا که صدای زنگ در اومدد:ساعت ۱۰ صبح! کی میتونه باشه?
جوانا شونه هاشو بالا انداخت و دنبال شوهرش سمت در رفتن , وقتی در رو باز کردن از دیدن کسی که پشت در بود تقریبا نفسشون بند اومد
:سلام اقای تاملینسون ..خانوم ...میشه وقتتونو بگیرم?
دن که فقط به چهره ی ادوارد خیره شده بود نگاهی به جوانا کرد و از جلوی در کنار رفت
ادوارد وارد خونه شد و دم در ایستاد
:خانوم ... با اوردن کفش تو خونه مشکلی ندارید?جوانا سرشو تکون داد و باز به ادوارد خیره موند
ادوارد لبخند زد و سمت مبل ها براه افتاد , دن و جوانا هم شوکه به دنبالش رفتن و رو به روش نشستن
:من قرار بود بهتون زنگ بزنم اما , متاسفانه نشد , البته ادب رو بر این دونستن که حضوری برای این کار مهم بیام اینجا
دن:چه کار مهمی?
اد:ممنونم که رفتین سر اصل مطلب , ما سه برادر هستیم که با افتخار با پسر شما اشنا شدیم ,من ادوارد هستم و باعث افتخار بیشتره که پسرتون ما رو قبول کنه , به همین خاطر به نمایندگی از خانواده ی استایلز اومدم تا برای فردا یه وقت ازتون قرض بگیرم ... امیدوارم هر ساعتی که وقتتون ازاده مارو در جریان بذارید
ج:داری راجع به چی حرف میزنی?
اد: در مورد درخواست ما به پسرتون , این برای آشنایی با اخلاق ماست که میخوایم با پسرتون قرار بذاریم وگرنه ... پسر شما لونای ماست , میشه بگید پسرتون کجاست?
دن : اوه خدای لویی
دن سریع از جاش بلند شد و جوانا دنبالش دوید , ادوارد با ابروهای بالا رفته نگاهی به اون دونفر کرد و اروم دنبالشون رفت
دن به در اتاق کوبید
:لوییی? لوییی ?ج:لوبر? لوبررر? لطفا در رو باز کن
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺