.
.
.
.
.
.
لویی چشماشو باز کرد , اطراف و نگاه کرد
وقتی ادوارد رو توی تخت ندید سریع از جاش بلند شداز اتاق بیرون رفت
:ادوارددد? ... ادوارددد?از پله ها سریع پایین اومد , پلکاشو چند بار مالید تا بتونه بهتر ببینه و همین باعث شد که تعادلشو از دست بده
کمی تلو تلو خورد , وقتی صدای خنده از اشپزخونه شنید سر جاش ایستاد
اروم اروم سمت اشپزخونه رفت
همه اونجا بودن , زین, لیام, هری ,مارسل ...و ادواردلویی لبخند بزرگی زد ,دوید سمت ادوارد اونو محکم بغل کرد
:تو خوبی تو خوبی , اوه خدای من
صورتشو تو سینه ی ادوارد فرو کرده بود
صدای خفه شده اش رو فقط ادوارو میشنیدزین لقمه اشو تند تند جوید
:اهم .... هی لویی , صبح بخیرادوارد پشت لویی رو نوازش کرد
:چطور خوابیدی اسلیپی هد?:عاووو , مدام خواب میدیدم در های قرمز و میبندن و نمیذارن ببینمت
سرشو بلند کرد ,چونشو به سینه ی اد فشار داد لباشو جلو داد و چشماشو پاپی کرد
:ادی لطفا دیگه مریض نشو
ادوارد لبخند ملایمی زد
:تا جایی که در توانم باشه پرنسس , لطفا کارهای صبحتو انجام بده و بیا با ما صبحانه بخورلویی با لبخند سرشو تکون داد
از اغوش ادوارد جدا شد ,وقتی داشت از اشپزخونه بیرون میرفت داد زد:صبح همگی بخیرررررر
ز:باورم نمیشه , حتی نگاهمونم نکرد
اد چاییش رو روی میز گذاشت
:چون صورتشو نشسته بود , ندیدی دستشو رو صورتش گرفته?مارسل : من اهمیتی نمیدادم اگه یه بوسه صبح بخیر میگرفتم
هری مارمالاد رو روی نون مالید
:اوه پسر منم موافقملیام کمی از کافه اش نوشید
:من همیشه فکر میکردم هری رو این چیزا حساسهاد:پسرا? میشه بحث و عوض کنید?
م:اوه البته , ... پدر زنگ زد , گفت با اولین پرواز برمیگرده , بعد گفت وقتی بهوش اومدی بهش زنگ بزنی
ادوارد فنجونشو کمی تکون داد
:باشه ,ممنونملویی به زین دست داد
:هی پسر خوش اومدینگاهی به لیام کرد
:چطوری لی? ... کسی اینجا مهمونی صبحانه داده?لی:اومدیم دیدن ادوارد , ولی انگار از ما هم بهتره
لویی سرشو تکون داد
وسط صندلی های مارسل و هری خم شد و گونه هاشونو بوسید:صبح بخیر
YOU ARE READING
WOLF
Fiksi Penggemar❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺