THANX 💖
.
.
.
.
.
.
.همه وارد خونه شدن و وقتی جوانا رو مشغول چیدن میز شام دیدن همه چی از حالت خنده به شوک تبدیل شد
جف:عاااام , خانوم تاملینسون , ما شام خوردیم , مارو ببخشید که زود اومدیم فکر کردیم شما غذاتونو خردید
دن لبخندی زد
:آقای استایلز ما بخاطر شما فعلا شام نخوردیم , این رسمه که بار اول باید از غذای میزبان بخوریدجف:رسم ? رسم خانوادگیتونه?
دن:بله , لطفا بفرمایید سر میز شام
جف: خب , به هر حال من با شما شام میخورم پسر ها بهتره توی سالن بشینن ,بهتر نیست?
جوانا دستاشو با پیشبندش پاک کرد و لبخند زنان سمت جف اومد
:اقای استایلز شما رئیس این پک هستید مگه میشه بدون خوردن شام وارد بحث بشیم , لطفاجوانا هری و مارسل رو سمت میز شام هدایت کرد
این وسط تمام توجه جفری روی ادوارد بوداد: مشکلی نیست پدر
جفری سرشو تکون داد و همراه دن سمت میز شام رفت
ه:ممنونم خانوم تاملینسون
اد:برای پسرتون شام نمیبرید?
دن : البته براش کنار گذاشتیم , الان میبرم
ادوارد از جاش بلند شد
:لطفا شما بشینید ,من اینو میبرمادوارد از جاش بلند شد اما جوانا دستشو رو دست اد گذاشت
:اوه نه تو باید شام بخوری خودم ...جوانا با نگاه کردن تو چشمای ادوارد حرفشو تموم نکرد , سرجاش نشست و با دست به غذاهای چیده شده روی سینی اشاره کرد
:ممنونم ادوارد
ادوارد سرشو تکون داد و از اون جمع دور شد , سینی غذا رو برداشت و نفس راحتی کشید
پشت در اتاق لویی ایستاد و در زد
:میتونم بیام تو?با شنیدن صدای لویی در رو باز کرد و داخل شد
لویی رو دید که سریع دستاش از روی نوهاش پایین اومدن , انگار داشت موهاشو مرتب میکردادوارد غذارو روی میز گذاشت و روی صندلی نشست
:وقت بخیر پرنسس
لویی با شلوارک کتان گشاد و یه تیشرت که خیلی براش گشاد بود سمت ادوارد اومد , جورابایی که پوشیده بود کششون شل بود و تقریبا همه اش رو مچ پاش جمع شده بود:سلام ادی ... تو چرا اومدی اینجا? فکر میکردم امشب حق دیدن هیچکدومتونو ندارم
:من یکم فرق دارم
:باورم نمیشه مامان اجازه داد بیای بالا
روی صندلی نشست و قاشق چنگالشو برداشت
:نمیخوری ?
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺