.
.
.
.
.
.
.
.
.هری نگاهی به میز شامی که مارسل چیده بود کرد
:سیمپسون زنگ نزد?
:زنگ که نزد هیچ , جواب تلفنم نمیده , بیا بشین
هری از کنار اشپزخونه رد شد و روی مبل نشست
:میل ندارم , اون گفت برسه به اتاق ایزوله حالش خوب میشه:فکر میکنی اگه چیزی نخوری مجازات سنگینیه? بیا شامتو بخور
:اگه کارت شناسایی پدرو ببریم , مارو راه میدن?
:هری تو چت شده! اون کارت مال پدره نه مال ما ,معلومه که رامون نمیدن
:پس باید چیکار کنیم ,خسته شدم بس که منتظر......
صدای زنگ در توجه هردوشونو جلب کرد ,هری سریع سمت در دوید , مارسل هم دنبالش رفت
وقتی در رو باز کردن هری دعا میکرد کاش خونه نبودن
مارسل به زور لبخند زد
:سلام لویی , اینجا چیکار میکنی?هری از در فاصله گرفت تا لویی بتونه بیاد داخل
:سلام مارسی ,سلام هری .... چه اتفاقی برای ادوارد افتاده?
مارسل دست لویی رو گرفت
:هری میشه بری برای لویی هم روی میز ظرف بچینی?هری سرشو تکون داد و سمت اشپزخونه رفت , اصلا اوضاع الان رو دوست نداشت
:هی لاو , تو شام خوردی?
:شام! من دارم درمورد ادوارد سوال میکنم , تو در مورد شام حرف میزنی?
:هی لاو اروم باش , ادوارد فقط یه مسمومیت غذایی داشته همین
:کاماااان , یه ولف و مسمومیت غذایی! اونم ادوارد ? بگو چی شده!
:باور کن مربوط به غذاس قسم میخورم , لطفا بیا بشین شام بخوریم , سیمپسون بهمون خبر میده باشه?
لویی خودشو از دست مارسل بیرون کشید
:نشستین اینجا تا یکی خبرتون کنه? الان چند ساعته که بردنش? ما باید بریم بیمارستانهری که ظرف غذای خودشو پر کرده بود و در واقع اونو برای لویی پر کرده بود رو کنار گذاشت , از اشپزخونه بیرون اومد
:ما حق نداریم بریم اونجا لویی , حال ما هم اصلا خوب نیست , ولی ما نمیتونیم کاری بکنیم , لطفا یکم اروم باش
لویی به چشمای ماتم زده ی هری نگاهی کرد , اون راست میگفت , شاید مارسل یکم قوی تر بود اما هری واقعا داغون بنظر میرسید
:پس , منم اینجا میمونم
:حتما لاو , حالا بیا شام بخوریم
:ممنونم من شام خوردم
لویی مارسل رو توی اشپزخونه تنها گذاشت و روی مبل کنار هری نشست
نگاهی به چهره ی ناراحت هری کرد, دستشو روی دستش گذاشت
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺