.
.
.لویی روی تخت بخودش میپیچید دستشو روی دیکش فشار میداد و پشتو به میله ی تخت
ادوارد کمی با مکث از شوک دیدن این صحنه سمت ساک رفت , قفلاشو باز کرد و تمام وسایلی که میدونست بدرد لویی میخوره رو بیرون اورد
روی تخت نشست
:هی پرنسس , اروم باش , اروم باش تو میدونی اینا چی ....با شنیدن صدای ناله ی لویی پلکاشو بهم فشار داد
هری وارد اتاق شد
:هی لاو حالت خو... واو فاک:هری !
:اوکی اوکی , عام
:میتونی تحمل کنی?
هری نا مطمئن سرشو تکون داد
:بیا دستاشو بگیر یا سرشو بغل کن
مارسل با یه سینی پر آب گرم و نوشیدنی و کیسه اومد داخل اتاق
:من چیزیو از دست دادم .... اوه خدای من این بو داره قوی و قوی تر میشهلویی حس میکرد توی یه بخار پزه صورتش سرخ شده بود , چشماش از درد پر اشک بودن , بدتر از همه این بود که کل بدنش حتی گاهی مغزش فریاد میزد که التماسشون کنه تا پرش کنن , دستشو محکم جلوی دهنش گرفت چون اصلا به زبونش اعتماد نداشت
:مارسل , هری اگه هرکدومتون فکر میکنید بدون اینکه بفکر سکس با لویی باشید میتونید این کارو بکنید بیاید و انجامش بدید
ادوارد یه دیک ژله ای بیرون اورد و بالا گرفت
هری اب دهنشو قورت داد و دستای لویی رو محکم فشار داد:من , جام خوبه
مارسل که مشغول دادن نوشیدنی به لویی بود از جاش بلند شد
:میتونم امتحان کنم?ادوارد از جاش بلند شد
:البتهلباس لویی رو از تنش دراورد و دستمال رو با اب خیس کرد
:بیا هری ,اینو بکش رو بدنشلویی اینبار دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره صدای ناله اش اونقدر خواستنی بود که حتی ادوارد رو هم مجبور میکرد بهش فکر کنه
:اوه خدای منننن , خواه ... خواهش میکنممممم
هری پیشونیشو چین داد و دستای لویی رو رها کرد
:من ... من نمیتونم ادوارد باید برم بیرونوقتی هری خواست بره بیرون ادوارد متوجه مارسل شد اون وسایل و روی زمین ریخت و شلوار لویی رو پایین کشید
:داری چیکار میکنی مارسل?
:فقط با انگشتم کمکش میکنم
:مارسل ما هردومون میدونیم بعدش چیکار میکنی , برو بیرون
:نه
:برو بیرون
مارسل بزور دستشو از روی باسن لویی کنار زد , حس خواستن لویی قوی بود اما بوی دومیناتی که ادوارد از خودش منتشر میکرد مارسل و مجبور کرد از اتاق بره بیرون
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺