تنکیووووو 4#
.
.
.
.لویی کنار در ورودی ایستاده بود در حالیکه مثل یه مترسک دستاشو بالا برده بود
زین و نایل وقتی از مدرسه بیرون اومدن و قیافه ی لویی رو دیدن , یکیشون خندید و دیگری نگران سمت لویی دوید
زین:خدای من لویی! .... چرا خیس آب شدی?
لویی چرخید سمت در خروجی و گشاد گشاد شروع کرد راه رفتن , براش چسبیدن لباسای خیس به بدنش چندش اور بود
:اون دخترای از خود راضی از قصد این کارو کردن اونا یه سطل آب ریختن روم زینی
ن: کدوم دخترا?
ز:همون گروه کویین فاکی
ل:زینننن , من نباید حرف های بد یاد بگیرمممم
ن:چرا?
ز: چون اون قراره لونای استایلزا بشه
ن:اوه ! .... ولی موهات قشنگ شده لویی
ل: نکته ی خوبی بود
سرشو بالا گرفت نگاهی به اسمون کرد
:همیشه آفتاب جوری میتابید که فکر میکردم الان منو بخار میکنه , اما امروز .... شوخیش گرفته? من نیم ساعته جلو آفتابم ولی هیچینایل و زین هردو خندیدن
ز:اوه لویی الان میرسیم خونهن: بچه ها من باید از این خیابون برم
ز,ل:خداحافظ
ن:اوه لویی , دیروز برادرمو بردم ,ممنونم
ل: قابلی نداشت پسر
لبخند مغرورانه ای زد
:میبینی? فیفا شرف یه مرد و نجات میده:باشه باشه , قابل توجهت شما جفتتون امگایین
:هیییی
زین شونه هاشو بالا انداخت و اهسته همراه اون پنگوئن سمت خونه براه افتادن
................
هری کتشو دراورد که صدای در اومد وقتی مارسل رو دید لبخندی زد
:هی پسر پرواز چطور بود?
:از خستگی دارم دیوونه میشم ... فقط میخوام دوش بگیرمو بخوابم
:اوه چه قراری بشه قرار امشبت
مارسل آهی کشید
:باید زودتر کارامو انجام بدم , نمیخوام قرار اولم یه ادم عصبی و مزخرف باشماز کنار هری رد شد و سمت اتاقش رفت
هری لبخندی زد
:یک هیچ به نفع خودمکتشو دراورد و داخل اتاقش رفت , اونجا یه کاور مشکی روی تختش بود , یادش نمیومد کتشلواری روی تختش جا گذاشته باشه!
کاور رو برداشت و زیپشو باز کرد , کت شلوار ادوارد بود با همون پیراهنی که دیشب پوشیده بود , سنجاق شده با یه یادداشت
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺