.
..
..
.لویی نگاهی به فضای بیمارستان کرد , دست ادوارد رو محکم تر گرفت
:اینجا چرا اینجوریه?
ادوارد دستشو رو شونه ی لویی انداخت و اونو به خودش نزدیک تر کرد
:اگه میترسی یه کاری دیگه انجام بدیم:نه نه , فقط اینجا مثل ازمایشگاه های سفینه های فضاییه , عجیبه
:خب اینجا برای ادمهای عجیبه , مثل من
:اوه ادی , تو عجیب نیستی
:دیگه درد نداری?
:نه فقط دیشب بود
ادوارد جلوی یکی از درها ایستاد و بهش ضربه زد
:خوبهصدای سیمپسون رو شنیدن که از داخل اتاق بهشون اجازه ی ورود داد
:هی سیمپسون
:سلام لویی , سلام ادوارد ... لویی لطفا روی اون تخت دراز بکش
سیمپسون پوشه ی زیر دستشو برداشت و کنار میز گذاشت , یه سینی پر وسایل پزشکی رو کنار تخت لویی روی یه چهارپایه گذاشت و خودش هم کنار لویی روی صندلی نشست
ادوارد به لویی لبخند زد و نگاهی به سیمپسون انداخت
یه نمینه خون گرفت و روش یه برچسب زد
دوتا ظرف برای ادرار و مدفوع به لویی داد و اونها رو هم به لیست موارد ازمایشی اضافه کرد:سیمپسون , عام صبح لویی رو دیدم که پهلوش کبود بود
:به جایی خورده?
:مطمئنم که نه , چون اون از روی تخت تکون نخورده بود
:تو توی خواب نزدیش?
:میدونی که اگه میزدم بیدار میشدم و اینم میدونی من توی خواب یه اینچم تکون نمیخورم
سیمپسون لباس لویی رو بالا داد و دستشو روی کبودی کشید
:چیز خاصی نیست , کم کم رنگشو از دست میده و بهتر میشه , اگه مشکلی باشه ازمایش خون اونو نشون میده
ادوارد با نگرانی سرشو تکون داد
سیمپسون از کنار لویی دور شد و وارد دفترش شد:میشه یه سونو از لویی بگیرین?
:اوه ادوارد اگه میخوای بچه اتو ببینی باید بگم چند ماه زودتر اومدی , اون هنوز یه اسپرمه
:من فقط میخوام حواسم به همه چی باشه , چیزی که دیده نمیشه خطرناک تره
:هروقت جواب ازمایشها اومد یه سونو هم ازش میگیریم , چطوره?
YOU ARE READING
WOLF
Fanfiction❌COMPLETE❌ Triplet harry edward marsel #larry تخیلی _گرگینه :Sorry baby, but you are an omega * * * :متاسفم عزیزم اما , باید قبول کنی تو یه امگا هستی . . 🌼🌹🌻🌺