پارت 4

837 196 51
                                    

پسر به جونگین نزدیک شد و دستش به سمت اون دراز کرد: پارک یوجین..
چشم های گرد شگفت زده و بامزه جونگین به دست یوجین مونده بود: کیم جونگین.
به آرومی دستش رو از لبه برداشت تا دست یوجین رو بگیره اما بسیار ناگهانی، یوجین دستش رو جلو برد. زودتر دست جونگین رو گرفت و اون رو پایین کشید. جونگین میدونست که بد جور زمین میخوره و چیزی شبیه جیغ و فریاد از بین لبهاش شنیده شد اما پیش از اون، دست های نیرومند و بزرگتری اون رو بین زمین و آسمون نگه داشتن. نگاه جونگین به زمین سنگفرش شده و دست یوجین توی دستش بود.
سرش رو بالا گرفت تا ببینه تو آغوش کی افتاده اما پیش از اون هم می دونست اون کیه. گرچه خودش نمی دونست اما حس حضورش رو به خوبی شناخته بود. صداش پایین بود اما به گوش سهون رسید: سه..سهون آ..
لبهای آویزون جونگین نشون میداد چیزی نمونده بزنه زیر گریه. سهون با دیدن اون چهره بیگناه و ترسیده کمی نرم شده بود اما فراموش نکرد که به پسر بچه دیگه ای که اونجا بود بد نگاه کنه. نگاه تند و تیز سهون به سمت یوجین نشانه رفت: پارک یوجین؟.. نه تنها بچه های کوچکتر بلکه دانش آموزای بزرگتری که دور و بر بودن از آهنگ صدای سهون ترسیده بودن اما یوجین تنها کمی شونه هاش رو به سوی گردنش کج کرد و انگار ناراحت شده باشه گفت: بله پرنس..  سهون با همون آهنگ خشکش ادامه داد: هیچ میدونی ممکن بود بکشیش! از حالا دیگه به کیم جونگین نزدیک نمیشی..
اما صدای جونگین جلوی ادامه حرف سهون رو گرفت: اون میخواست باهم دوست بشیم!.. نباید دعواش کنی سهونا.. منم میخوام باهاش دوست بشم.
سهون که از شنیدن صدای جونگین وقتی اسمش رو به زبون میاورد دوباره داشت احساسات شگفت آوری تجربه میکرد و هر آن خشمش از این شرایط دشوار، بیشتر میشد با خویشتن داری پلک هاش رو روی هم فشرد: تو هیچی نگو. باید حرف بزنیم.
جونگین رو روی زمین برگردوند تا ازش فاصله بگیره و بتونه نفسش رو بدست بیاره. برای حرف زدن نیاز داشت حواسشو جمع کنه. دست جونگین رو گرفت و همراه خودش اون رو از اونجا دور کرد.
همکلاسی ها و بچه های دیگه دور یوجین دایره زدن و ایستادن: داشتی چیکار میکردی!
- چطور تونستی با پرنس اونجور صحبت کنی!..
- تو خیلی شجاعی پسر.
- تو دیوونه ای اون ممکن بود بخاطر این کارت تو رو بندازه سیاه چال!.. دانش آموز بزرگتری هم نزدیک شد و دستش رو روی شونه یوجین گذاشت
- پرنس روز اولشو تجربه میکنه باید مراقب باشین.. اما درست میگفت کارت واقعا خطرناک بود داشتی مغزشو پخش زمین میکردی. یوجین در برابر نگاه بزرگتر سرش رو پایین گرفت. با ناراحتی به پشت سر جونگین نگاه می کرد.
______________________

WishWhere stories live. Discover now