Part 10

663 155 41
                                    

هلوملو~ درود دوستان

😁 ❤️✨ 

 امروز یک پارت طولانی داریم.. بدم نمیاد نظرتون درباره اش بدونم خب چون روند داستان داره شکل میگیره و بهتر با فضاهای اون و به ویژه شیوه فکری پرنس اوه سهون که خیلی چیزهارو پیش میاره  آشنا میشین.. 

خب چیز دیگه ای ندارم بگم، روز خوش

💚😊

 امروز برای سهون روز شلوغی بود و برنامه بعد از مدرسه شلوغترش می‌کرد. به جز قرارش با دبیر جغرافیا و کلاس ادب معاشرت ویژه سفیرها، باید برای تمرین ورزشیش هم حاضر می‌شد. امسال کاپیتان تیم رده یکم هم بود. همون بازی و ورزش خون آشامی که شنیده بود برای نوجوان‌هایی که جفتشون رو پیدا میکنن بیشتر از هر زمانی نیاز میشه. هرچند درست دلیلش رو نمیدونست اما اگر این به جونگین مربوط می‌شد حالا دیگه براش مهم بود. پیش از این بیشتر به مشغله های پرنس اوه سهون فکر میکرد و چندان اهمیتی به اون تیم نمیداد اما دو روز بود که براش مهم بود پیروز و نیرومند باشه. اونجوری می‌تونست بیشتر جونگین رو تحت تاثیر قرار بده یا این که زمانی که نیاز باشه ازش مراقبت کنه. قرارش با دبیر جغرافیا به لطف حافظه نیرومندش، به خوبی پیش رفت و بعد از اون می‌خواست به کلاس جونگین بره و بهش سر بزنه. میدونست زمان استراحت اون ها بین زمان کلاسهای اون هاست و بنابراین اون باید سر کلاسش باشه. این خوبی رو داشت که مطمئن بود جونگین رو میبینه اما خب از دور. با دیدنش از پشت پنجره، گوشه لبهاش بالا رفت و همین که لبخند روی لبهاش نشست، نگاه جونگینش هم روی چشم‌های سهون برگشت. لبخند کوچکش به سهون باعث شد سهون احساس سرزندگی پیدا کنه و زمانی که جونگین با نگاهی به دبیر از پشت سر انگشتاش رو توی هوا تکون داد تا اینجوری به سهون سلام کنه، سهون هم بی اختیار دستش رو بلند کرد و بهش چشمک ریزی تحویل داد. چانیول، دوست سهون که از راهرو میگذشت کیف وسایل رو روی دوشش جا به جا کرد و میخواست رد بشه اما با دیدن سهون ایستاد و با چشم های درشت شده به رفتار غیرطبیعی سهون نگاه کرد. تقریبا روی جاش میخکوب شده بود. همون موقع کریس از پشت سر چانیول اومد و دستش رو روی شونه سهون گذاشت و کنجکاو به اونجا نگاه میکرد. سهون دیگه دستش رو پایین انداخته بود و قصد داشت برگرده و راهش رو به سمت اتاق دبیر ادبیات پیش بگیره. کریس لبهاش رو جمع کرد: حالش چطوره؟ با خونه ات کنار اومده؟.. سهون که منظور کریس رو درک نکرده بود سرتکون داد: خوبه.. آره ویلا جای راحتیه و اون .. فکر میکنم خوشش اومده باشه. کریس سر تکون داد: خوبه.. بریم رئیس کیم منتظره.

سهون برگشت تا همراه با دوستش با هم از اونجا برن و با چانیول میخکوب شده برخورد کردند. کریس و سهون به هم نگاهی انداختند و کریس کنجکاو پرسید: چی شده؟

WishWhere stories live. Discover now