چند سال قبل~
سالن نسبتا بزرگی بود که بچه های 10 تا 15 ساله اونجا جمع شده بودند.
هر دو بچه به صورت اتفاقی انتخاب شده و یک به یک مقابل هم قرار گرفته بودن.
مرد ناظر با صدای بلند و رسایی اعلام کرد._شروع کنید.
صدای های بلند و کوتاهی از هر بچه بلند شد، اما همه اونها در حال زمزمه یک جمله بودند.
تهیونگ با صدای ضعیف تر از بقیه اون هارو همراهی کرد._او از بین تمام مردان روی زمین شما را انتخاب کرده است تا بر... گزیدگان او باشید…خداوند آنانی را که از او نفرت دارند بی درنگ مجازات و نابود میکند…تمامی قومهایی را که خداوند... خدایتان بدست شما گرفتار میسازد نابود کنید... به ایشان رحم.. نکنید و... خدایان... ایشان... را پرستش ننمایید، وگرنه در دام... مهلکی.. گرفتار خواهید شد.
**«کتاب مقدس، تثنیه، 7،آیات 20 تا 24» *تمامی متون مربوطه محدود به فیکه و اعتبار خارجی نداره*
با زمزمه اخرین کلمه سکوت ترسناکی داخل سالن پیچید.
درعرض چند ثانیه اونها دیگه بچه نبودند.
مثل حیون هایی وحشی هر بچه به حریفی که مقابلش بود حمله ور میشد ...دوست هایی که باهم سر یک میز غذا میخوردند.. حالا به موهای هم چند میزدن ... سر هارو به زمین می کوبیدند... گلوی همدیگر رو تا مرز خفگی فشار میدادند ... همدیگرو میکشتن.
.
.
.
.
.یونگی پارچه خیس رو روی پهلوی کبود شده برادرش کشید.
_اخخ_الان تموم میشه.
_ درد میکنه.
یونگی پارچه رو داخل ظرف اب کنار تخت گذاشت.
نگاهی به تخت های دیگه اتاق انداخت که روی بعضی از اونها بچه هایی با وضعیت برادرش و یا حتی بدتر وجود داشت.تهیونگ با ترس دست برادرش رو فشرد.
_ب-برو دیگه.یونگی میدونست که اجازه نداره این ساعت داخل اتاق بچه های ده ساله باشه، اما کدوم برادری حاضره برادرش رو توی اون وضعیت رها کنه.
پتو رو روی برادرش کشید. _بخوابی میرم.
تهیونگ گونه کبود شدش رو به بالشتش فشرد. تخت خالی کنارش باعث شد بغض کنه.
_ هیونگ... دیگه ویک نمیاد؟یونگی دستی به موهاش کشید و به همون تخت نگاه کرد... تخت های خالی، نشون دهنده بچه هایی بودن که دیگه برنمیگشتن... بچه های مرده.
صورت خیس برادر کوچکترش رو بوسید و زمزمه کرد.
_جلوی اونها بهم نگی هیونگ.ترجیح میداد جواب سوال تهیونگ رو نده... از دروغ گفتن بهتر بود...یونگی چهارده ساله بزرگتر از سنش تصمیم میگرفت.
YOU ARE READING
RANDY
Action[کامل شده] "رَندی" داستان آدم هایی که گذشته شون اونها رو افسار گسیخته کرده. ¬افسارگسیخته ¬ ___________________ _مطمئن باش توی اون اداره کسی رو به اندازه من پیدا نمیکنی که بخواد کل خشابش رو توی دهنت خالی کنه.... مراقب حرفات جلوی من باش عوضی، درسته م...