_سوال هامو جواب بدی.
جانگ وو دوباره خندید.
_ اینکه خیلی راحته.تهیونگ راضی از اینکه معامله اش جور شده کاملا جدی پرسید.
_ تو واقعا پسرشی؟جانگ وو پرسید .
_ بابام؟_ اره .
با اینکه نمیدونست این هیونگ چرا داره این سوال رو میپرسه سرش روتکون دادو تایید کرد.
اخم تهیونگ بیشتر شد.
_ مامانت کجاست؟
تهیونگ انتظار نداشت بچه به طرز عجیبی غمگین بشه و توی مبل فرو بره.
_ ماما میگه پیش خداست.
تهیونگ چرخی به چشم هاش داد.
_ مگه جا قحطه.پسر بچه چیزی نگفت.
تهیونگ دید که جانگ کوک داره بر میگرده پس به سرعت گفت.
_ این سوالا رو به بابات نمیگی .جانگ وو با خوشحالی پرسید.
_ حالا میتونم با سگتون بازی کنم؟_ اره لیاقت این جایزه رو داری.
جانگ وو ناگهان انگار که موضوعی رو به یاد اورده داد زد.
_بابا!تهیونگ از جا پرید.
...مجبوری داد بزنی بچه !اما جانگ کوک انگار که عادی ترین روتینه زندگیشه با ارامش به پسرش نگاه کرد.
_ امروز یه هیونگ گفت بهت یه چیزی بگم .
جانگ کوک اخم کرد.
_ کجا ؟_ داخل مهد.
تهیونگ بی توجه به اونها لیوانش رو برداشته بود و داشت به نگاه کردن به اطراف حواسش رو از مکالمه قبلیش با اون بچه پرت میکرد.
_چی گفت.
جانگ کوک پرسید و نگاه کوتاهی به تهیونگ انداخت.
چرا دوباره ساکت شده ؟_ گفت :" بهت بگم دلقکا فقط به بچه های خوب جایزه میدن "
تهیونگ و جانگ کوک خشک شدن.
جانگ کوک با شتاب مقابل پای پسرش نشست.
_ مطمئنی ؟...مطمئنی همینو گفت ؟_ اره...بابا میخوای بری سیرک؟ میشه منو هم ببری.
تهیونگ انگار که ناگهان به خودش اومده باشه جانگ کوک رو کنار زد و با عجله پرسید.
_ اون هیونگ چیز دیگه ای نگفت ....کاری نکرد ؟جانگ کوک شوکه به تهیونگ نگاه کرد.
پسر بچه انگار که مطمئن نباشه با صدای ضعیفی گفت.
_ بهم جایزه داد.تهیونگ داد زد.
_ چی بهت داد ...زود باش!جانگ وو ترسیده بود ...با عجله به سمت پدرش دوید .
جانگ کوک با ترس پسرس رو بغل کرد و موهاشو بوسید.
فکر از دست دادن جانگ وو انگار رعشه به کل وجودش انداخته بود.
STAI LEGGENDO
RANDY
Azione[کامل شده] "رَندی" داستان آدم هایی که گذشته شون اونها رو افسار گسیخته کرده. ¬افسارگسیخته ¬ ___________________ _مطمئن باش توی اون اداره کسی رو به اندازه من پیدا نمیکنی که بخواد کل خشابش رو توی دهنت خالی کنه.... مراقب حرفات جلوی من باش عوضی، درسته م...