I

41.8K 3.6K 1.2K
                                    

مقدمه :

تهیونگ با بی خیالی جلوی تلویزیون آپارتمانش نشسته بود و از ترکیب کردن کوکا و ودکاش، که اختراع خودش بود لذت میبرد.

با شروع شدن برنامه مورد علاقه اش لبخند عجیبی به تلویزیون زد.
_ اوه یهه!

صدای پایی رو پله های طبقه پایین باعث شد بعد از برداشتن کیف پولش به سمت در بره
_ 5... 4.....3...2...و یک!

در رو در برابر صورت شوکه پسر باز کرد.
+پ پیتزا تون... رو  آ اوردم قربان.

تهیونگ لبخند بچه گونه ای تحویل داد...
_مییدونننم!

و پول رو روی جعبه پیتزا گذاشت.
پیتزا رو از دست پسر گرفت و بعد از چند ثانیه مکث پیشنهاد داد.

_ میخوای بیای داخل؟.. فیلمم الان شروع شد.

پسر با نگرانی کلاه روی صورتش رو پایین تر کشید.
+امم.. نمیدونم قربان... من الان وسط شیفتم.

تهیونگ با ذوق دست پسر رو داخل کشید.
_بیخیال... میتونی بگی ادرس رو دیر پیدا کردی.

تهیونگ به غذاش همیشه بیشترین احترام رو میگذاشت.
پس پیتزاش رو در اولین فرصت روی میز گذاشت. پسر پیک با نگاه نامطمئنی اطراف آپارتمان نامرتب مشتری عجیبش رو نگاه میکرد.

تهیونگ لبخند زنان به سمت پسر رفت تا اونو دعوت به نشستن کنه.

یا... درواقع با ضربه ای محکم به قفسه سینه پسر اون رو به دیوار آپارتمان کوبید.
چشمهای پسر پیک از زیر کلاه ترسیده به نظر میرسید. مرد خوش برخوردی که در رو براش باز کرده بود حالا جاش با صورتی جدی و چشمهای بی حس عوض شده بود و داشت ساق دستش رو زیر گلوش فشار میداد.

تهیونگ به سردی پرسید _از طرف کی اینجایی.

  پسر ترسیده جواب داد +چ چی داری میگی؟

تهیونگ فشار دستش رو محکم تر کرد تا نفس کشیدن پسر روبه روش کند تر بشه.

_پرسیدم از طرف کی اینجایی... پیک همیشگی همیشه سی سنت بقیه پولو پس میده!... تو کی هستی؟

پسر از باهوش بودن تهیونگ تعجب کرد، چرا به همچين نکته ساده ای توجه نکرده بود...البته مهم نبود چون همین الان هم به چیزی که میخواست رسیده بود.

در عرض یک ثانیه نگاه ترسیده پسر به پوزخند عجیبی تغییر کرد. با یک حرکت ساق دست تهیونگ رو گرفت و این حرکت همزمان شد با شکستن در آپارتمان کوچیک تهیونگ!

نیروی های مسلح به سمت داخل خونه یورش اورده بود و تهیونگ با صدای" تق " و سردی فلزی روی مچ دست با ناباوری به پسر پیک نگاه کرد.
پسر بدون اینکه مچ تهیونگ رو رها کنه کلاهش رو درآورد  و با یک دست نشان طلایی رو از جیب شلوارش بیرون اورد و جلوی صورت تهیونگ نگه داشت.

+ کیم تهیونگ... شما به جرم قتل و سابقه همکاری با مافیا بازداشت اید!

تهیونگ با تعجب پرسید _سریسلی پیتزا بوی؟!

البته  تهیونگ بیشتر  نگران سریالش بود که حالا پنج دقیقه اش رو از دست داده!

______$__$___

تنها توصیه ای که بهتون در طول داستان میکنم:
یک. به کسی وابسته نشید...

دو. اگه مشکل عصبی، قلبی و... دارید نخونید...... بخاطر ژانر نمیگم ، بلکه اخلاق خاص نویسنده یکم نگران کنندست!

RANDYWhere stories live. Discover now