لبخندی به صورت غد و بد اخلاق منشی همیشه جدیش زد که باعث شد چیزی به اسم لبخند روی صورت دختر نقش ببنده و به ثانیه نکشیده محو بشه.
رزالین منشی چند ساله لیام از پشت میزش پاشد و به همراه رئیس همیشه شیک پوش و خوش اخلاقش وارد اتاق شد و سعی کرد همراه با راه رفتن نظم کوچیکی به کاغذ های توی دستش بده تا برای ارائه دادن اون ها جلوی لیام دست و پا چلفتی و آماتور به نظر نرسه.
به رئیس خونسردش که داشت کتش رو در میاورد نگاه کوتاهی انداخت و به سمت وایت بردی که نزدیک به میز کار لیام بود ایستاد تا برنامه های روزانه اشون رو به ترتیب روی اون بنویسه.
لیام کتش رو روی صندلی دفتر کارش انداخت و وقتی که روی صندلیش نشست لبخند بزرگش دوباره روی لبش بود چون مجسمه دوست داشتنیش که صورت بانمکی داشت اونجا دقیقا جلوی صورتش و روی میز کارش بود و باعث میشد هر روز از صورت خنده دار و غمگینش انرژی بگیره
"شروع کن رزالین"
منشی چشم کوتاهی گفت و لیام مشغول نوازش برجستگی های بدن اون مجسمه شد.
"ساعت نه با طراح های داخلی شرکت جلسه دارید
قراره طرح های جدیدشون رو معرفی کنن
پس تا اولین جلسه فقط نیم ساعت وقت استراحت دارید.
ساعت ده قراره یک سری جنس پایه جدید برای شرکت بفرستند که خودتون تاکید داشتید میخواید اونجا وقتی میرسن باشید
یک سری چک هم سمت چپتون روی میز هست که اگه امضاشون کنید
تا عصر حقوق گارگر هارو به حساب هاشون میریزیم"نگاه کوتاهی به صورت سرخ شده منشیش انداخت و میدونست که اون دختر به شدت از اینکه کسی به حرف هاش توجه نکنه متنفره و همین باعث میشد که لیام همیشه خودش رو نسبت به حرف های منشی جوان و زیباش بی تفاوت نشون بده.
"باری که قرار بود ساعت ده برسه کنسل شد به بخش انبار داری بگو منتظرش نباشن
و امروز چند شنبه است؟"دختر کمی ورقه های توی بغلش رو به سینه اش فشرد و بله آرومی از بین لب هاش که به رنگ صورتی ملبس بود خارج شد
و جواب سوال لیام رو با گفتن اینکه امروز سه شنبه است به سرعت داد."خب آدام......"
حرفش نصفه نیمه موند و با اخم به گوشی که روی میز بود نگاه کرد
غیر ممکن بود که به آدام فکر نکنه و سر کله اش به هر نحوی پیدا نشه.
با خونسردی مخصوص به خودش گوشیشو جواب داد و منتظر موند تا آدام مثل همیشه خبر های بدش رو با نفس نفس بگه و فوری گوشی رو قطع کنه ."لیام
پلیسا
شرکت
چیزی
داری
قایم کن "و بعد گوشی قطع شد لیام اخمالود نگاهی به گوشی کرد و تا خواست فحشی زیر لب بده که تلفنی که روی میز رزالین بود شروع به زنگ خوردن کرد و اون دختر با ببخشید کوتاهی به سمت تلفن رفت و بعد چند ثانیه فوری اومد داخل اتاق لیام و در نزد
و این کارش کمی بی سابقه به نظر میرسید چون رزالین فرد مبادی آدابی بود.
YOU ARE READING
MAN OF MANY FACES [Z.M]
Fanfictionلیام فقط کنار میومد ولی اطمینان نمیکرد و این رو چاقوی زیر بالشش و اسلحه توی کشوی سمت چپ تختش کاملا توضیح میداد..