6

525 83 35
                                    

با چهره مغمومش حرکت دیگه ای به جارو داد و با حسرت به کثافتی که زمین کلاب رو برداشته بود نگاه کرد.

"چطوری لیام؟"

کانر دوباره با ضربه کف دستش به پشت رون لیام کوبید و متوجه فک منقبض لیام نشد.
لیام اخم کوچیکی بهش کرد و لازم ندونست که جوابی بده.
امروز از دو ساعت پیش این دهمین ضربه ای بود که به باسنش میخورد ولی شوق رسیدن به مجسمه اون رو آروم نگه داشته بود.

"لیام تو اهل کجایی؟"

باز هم جوابش سکوت بود ولی کانر اونقدری روی عصاب بود که اهمیتی به جواب لیام نده و فقط به سوال پرسیدن ادامه بده.

"مامانت خوشکله؟"

کانر با خنده پرسید و وقتی که نگاه خشمگین لیام رو دید کمی آروم شد و احساس رضایت کرد و وقتی که لیام دوباره شروع به جارو کشیدن کرد مردمک چشماش رو توی حدقه چرخوند و پوف کلافه ای کشید.

"اوه نکنه مامان نداری و بابات گی بوده؟"

واکنشی به حرفای کانر نشون نداد و توی ذهنش تصور کرد که تی وی در حال پخش یک برنامه کسالت آور و چرت و پرته

لبخندی به زمین تمیز زد و با خنده به صورت کانر نگاه کرد که این کارش اون پسر رو کمی آشفته کرد.
لیام به چی میخندید؟

"به چی میخندی؟"

شونه ای بالا انداخت و چونه اش رو به ته جارو تکیه داد.

"به تمیز شدن اینجا
میرم اتاق مدیریت رو تمیز کنم"

با هیجان به سمت اون زیر زمین که اسم دفتر مدیریت رو یدک میکشید رفت و وقتی که درش رو باز دید لبخندش عمق گرفت و دلش میخواست از هیجان بالا و پایین بپره.

به آرومی در رو پشت سر خودش بست و به سمت میز بزرگ و قهوه ای رنگ رفت و وقتی که مجسمه رو سرجاش ندید رنگ از صورتش پرید و باعث شد ابروهاش از فرط تعجب بالا بپره

تا همین دیروز همینجا بود
عصر که اومده بود حقوق روزانه اشو بگیره کانر روی میز نشسته بود و مشغول بازی با مجسمه بود ولی حالا هیچ چیز سرجاش نبود جوری که انگار از اول وجود نداشته
نه گردی ازش مونده بود و نه حتی ردی که لیام بتونه با دنبال کردنش به مجسمه و تراشه برسه.

با ناراحتی به سمت میز رفت و و با جارو جوری خم شد که انگار در حال تمیز کردن زیر میزه و تمام این حرکتاش به خاطر این بود که اگه کانر یهو اومد توی اتاق متوجه دزدی که میخواست صورت بگیره نشه.
هرچند که اونقدری درگیر فکر کردن به مجسمه بود که متوجه ورود کانر به اتاق و نگاه حریصش روی بدنش نشد.

البته تقصیر لیام هم بود
از صبح که اومده بود پاهای خوشفرمش توی اون شلوار تنگ که تا روی زانوش میومد توی چشم میزد و همین کانر رو به خودش جذب کرده بود.

MAN OF MANY FACES [Z.M]Where stories live. Discover now