تعداد زیادی از اون لعنتیا دنبالش بودن.
صدای سرسام آورشون باعث شده بود که به قدم هاش سرعت بیشتری بده و توی اون راهرو تاریک به سختی بدوعهنفس نفس میزد و نمیتونست هیچی رو بفهمه
اشک توی چشمای قهوه ای رنگش جمع شده بود و هر لحظه بیشتر از قبل میل به سرازیر شدن پیدا میکردن."لیام ..... لیام بلند شو داری خواب میبینی"
با ترس روی تخت نشست و به چهره خندون آدام نگاه کرد.
"باز خواب جوجو دیدی؟"
دهنش رو برای مشاور احمقش کج کرد و از روی تخت بلند شد تا لباس خیس از عرقش رو عوض کنه.
اون حقش نبود به خاطر ترس از جوجه مورد تمسخر واقع بشه
هرکسی یک ترسی داشت و ترس لیام جوجه های طلایی کوچولوی زشت و بدترکیب بود.دستشو مشت کرد و پایین تیشرتش رو فشرد و فوری درش اورد .
"راستی لیام گفتم جوجو یاد اون دختره که فرستادی در موردش تحقیق کنم افتادم"
متوقف شد و و نگاهشو از آینه به آدام که مشغول ور رفتن با ملافه بود دوخت.
"و جوجه چه ربطی به اون دختره لعنتی داره؟"
آدام لبش رو گزید و لبخند مظلومی زد به خوبی میتونست لیام رو گریون تصور کنه
چون اینجور کارا زیاد مغایرت با ذات اصلی لیام نداشت
لیام فقط بلد بود دستور بده چون بر این باور بود که حرف شنویاشو تو جوونی داشته
ولی هر وقت که آدام یاد آوری میکرد که لیام از اول یک حرومزاده پولدار و مغرور بوده
اون با یک خفه شو سر و ته همه چیزو به هم میاورد" در واقع اون دختره دانشجوی دامپزشکیه لیام"
چشم های لیام گرد تر از همیشه شد و از ته دل دعا کرد که این آخرین باری باشه که مجبوره با آدمای سطح پایین و بی ارزش معاشرت داشته باشه
کار لیام این نبود
کار لیام این بود که توی مهمونی های مختلف شرکت کنه و فخر ثروت و قدرتش رو به بقیه بفروشه."شوخی میکنی؟"
آدام توی سکوت بهش خیره شد و هیچی نگفت.
و نگاه پر از خنده اش سوهان تند و تیزی به روح لیام بود.▪▪▪▪▪▪▪▪▪
"کجاست؟"
زن همسایه نگاه عجیب و غریبی به صورت پسر انداخت و اخمی ظریفی روی صورتش نشوند.
"کی کجاست"
پسر با کلافگی بالای ابروش رو خاروند و نگاه بی حسش ثانیه ای از زن جدا نشد.
"همسایه ات مالیک و میگم"
موهای فر و سفید رنگ زن که روی هوا به حالت مسخره ای سیخ ایستاده بود قیافه اون رو دقیقا مثل یک جن زده کرده بود.
"مالیک تو خونه من زندگی میکنه؟"
زن با لحن طلبکار و حق به جانبش گفت و واقعا حوصله پسر رو داشت سر میبرد.
YOU ARE READING
MAN OF MANY FACES [Z.M]
Fanfictionلیام فقط کنار میومد ولی اطمینان نمیکرد و این رو چاقوی زیر بالشش و اسلحه توی کشوی سمت چپ تختش کاملا توضیح میداد..