5

551 82 14
                                    


"اینجا جاییه که باید به بقیه سرویس بدی
البته نه اون سرویسی که شاید به ذهنت برسه بلکه باید...."

لیام اهمیتی به ادامه حرف های چرت و پرت کانر نداد و با ماتم به میزی که مخصوص سرو مشروبان بود خیره شد
توی کل عمرش به خاطر مشکل کلیه ای که داشت لب به مشروبات الکلی نزده بود و هیچ سر رشته ای توی این مسئله نداشت

"هی حواست کجاست؟"

ضربه ای که به باسنش خورد باعث از جا پریدتش شد.
هیچوقت قرار نبود با این شرایط کنار بیاد
لیام پینی که قدرت و نفوذش همه جا زبان زد بود حالا مجبور شده بود بیاد توی یک کلاب سطح پایین مشغول به کار بشه و جوری وانمود کنه که انگار داره از این مسئله لذت میبره

باسنش توی مشت پسر فشرده شد و خنده کارمند هارو در پی داشت

"کونت خیلی نرمه دوسش دارم"

خودش رو جلو کشید و اخمی به اون پسر احمق که به خودش جرعت انجام چنین کاری رو داده بود کرد و اگه لیام پین همیشگی بود قطعا تا الان اون پسر جلوی پاش درحال التماس بود

این لیام رو کلافه میکرد که قدرت سابق رو نداره و کاری از دستش بر نمیاد
میدونست که میتونه با یک اشاره اون کلاب به دردنخور رو روی سر دوتا صاحب احمقش فرو بریزه ولی به قدری تراشه براش مهم بود که اهمیتی به تعذب و ناراحتی خودش نمیداد.

"میشه اون حرکت زشتو دوباره تکرار نکنی؟"

همه با دهن باز بهش خیره موندن و لیام کمی معذب از نگاه ها سر جاش جابه‌جا شد و بعد از چند ثانیه صدای خنده غیر معقولی فضا رو پر کرد.
یکی از کارمند ها به شونه کانر زد و با خنده به لیام اشاره کرد.

"این یارو خیلی مثبته
حرکت زشت؟"

لیام ابرویی بالا انداخت و به کانر که روی شکمش خم شده بود و در حال خندیدن بود نگاه نفرت انگیزی که از سر حرص درونیش بود انداخت و بعد به سمت جایی که براش تدارک دیده شده بود رفت

توی ذهنش درحال پاره کردن شکم کانر و چپوندن مواد توی سوراخای بینیش بود و در حقیقت درحال با حرص تمیز کردن میزی بود که از شدت تمیزی برق میزد

عصبانیتش حداقل باعث شده بود که یک گوشه اون کلاب پر از کثافت تمیز بشه و مشتری ها رغبت کنن که به پیشخوان نزدیک بشن.

"حرکت زشت هنوز برای پشت پیشخون ایستادن زوده تا نیم ساعت یک ساعت برو این حوالی یک گشتی بزن بعد برگرد."

دندون هاش رو روی هم فشار داد و به قیافه مضحک کانر اهمیتی نداد و با پرت کردن دستمال توی دستش روی میز کلاب رو ترک کرد و با از در رد شدنش انفجار خنده دوباره به هوا رفت

چون لبه باریکی که جلوی در کلاب بود رو ندید و با سر افتاد روی زمین و فقط تونست دست هاش رو سپر سینه اش بکنه

MAN OF MANY FACES [Z.M]Where stories live. Discover now