پای چپش که داخل شمکش جمع کرده بود رو اروم و با احتیاط دراز کرد.و همزمان دست تکیه داده شده به دیواره وانی که ترکاش با انواع چسب ها به لطف دعواهاش با گستاو پوشونده شده بودن، برداشت.
مشتش رو جلوی دهنش گرفت و تمرکزشو جمع کرد تا به بهترین نحو ممکن کاری که مطمئن بود بعد انجام دادنش شاهد صحنه های جذابو جالبی که حتی نمیخواد یک ثانیه ازشونو از دست بده، خواهد بود رو انجام بده.
صحنه های جذابی که برای زین به شدت خواستی و جذاب بود چون دیدن قیافه به فاک رفته گستاو و کلافگیش بهترین اتفاقی بود که توی روز میتونست برای زین بیوفته
و اگر هر کسی به جای گستاو بود تا حالا صد ها بار زین رو ترک کرده بود و اصلا قصد برگشت به سمتش رو نداشت.
گستاو در برابر شیطنت های زین فولاد آب دیده شده بود.چندصدم ثانیه بیشتر نگذشته بود که جیغ گستاو ، بخاطر یهویی لمس شدن اندام خصوصیش که با کارای زین عمومی شده بود ،
توسط پاش(پایزین) به هوا رفت و بعدش صدای داد گستاو و به زمین خوردن انواع اقسام شامپو ها بود که توی حموم طنین انداز شد.
حالا توی فضای بخار گرفته علاوه بر جیغ های وحشتناک گستاو، خنده های وحشتناک تر زین هم اضافه شده بود و این برای همسایه ها که توی اون برج ده طبقه خیلی شیک به ناچار همسایه گستاو شده بودن، چاره ای جز سکوت و گوش کردن هرروزه این صداها نداشتن، عادی و جز برنامه های روزمرشون شده بود.
هرچند که اکثر اونا روزای اولی که صدای قهقهه های زین و جیغای دخترانه گستاو رو شنیده بودن تصور میکردن که یک پدوفیلی در همسایگیشونه که به دختر بچه ها تجاوز میکنه و بعد از دیدن اون دوتا گردن کلفت به کل نظرشون در مورد همه چیز عوض شد.
زمانی که تن قهقه های زین نرمال و جیغ های گستاو قطع شد
زین پس سرشو طبق عادت از سر لذت لمس کردنگاهی ب گستاو که گوشه دیگه وان میلرزید و صورتش از خجالت قرمز شده بود و تلاش میکرد با فشار دادن خودش به اون بدنه سفید پر از ترک این امید واهی رو به خودش بده که شاید بتونه توی وان ناپدید بشه، به واقعیت تبدیل کنه دوخت و دوباره داشت صدای قهقهه هاش بلند میشد
با ناگهانی کشیدن بازوی استخونی پر از جوهر تنها خانوادش اونو روی پاهاش نشوند و بدن نمناک و برهنشو به خودش فشرد درحالی که دستای نوازش گرش نقاط مختلف بدن و پوست سرخ شده گستاو رو لمس میکردن تا به موهاش رسیدن و با کشیدنشون از ریشه دوباره صدای جیغ گستاو رو بلند کرد.
"آهر احمق(فامیلی استاد پیپ) تو حق همچین واکنشی و در برابر من نداری وقتی هیچ جایی توی تن لعنتیت وجود نداره که ندیده و لمس نکرده باشم"
YOU ARE READING
MAN OF MANY FACES [Z.M]
Fanfictionلیام فقط کنار میومد ولی اطمینان نمیکرد و این رو چاقوی زیر بالشش و اسلحه توی کشوی سمت چپ تختش کاملا توضیح میداد..