4

524 81 32
                                    

"هی این درست نیست"

با اخم به ورودی کلاب و تابلویی که جلوش ایستاده بود خیره شد و زیر لب گفت

دلش میخواست خودش رو جوری نابود کنه که حتی ازش یک اتم هم باقی نمونه.

توی این دو دهه زندگی که داشت تا حالا به جز یکی دو بار پاش به کلاب و بار باز نشده بود و اصلا نمیدونست چه اتفاق کوفتی توی اون محیط میوفته
فقط طبق همون تصویری که توی ذهنش داشت فکر میکرد که یک جاییه که مردم توش جمع میشن و فقط مینوشن و کنار هم در مورد اتفاقات روزانه اشون صحبت میکنن

برخلاف تصور لیام اینجا یک بخش vip یا همچین کوفتی نبود بلکه از سر کوچه تا ته کوچه رو بوی تعفن برداشته بود و هر دو قدم در میون یک نفر در حال بالا اوردن ،گریه کردن ، خندیدن و به فاک دادن بود
درسته فاک!
چیزی که لیام اصلا دوست نداشت توی کوچه نموری که پر از استفراغه انجامش بده.

خودشو به داخل کلاب پرت کرد و هودی کهنه اش رو که روی هم رفته از کل لباس های افراد حاضر در اونجا بهتر بود رو مرتب کرد

اولین قدم رو که برداشت حس کرد که کم کم داره با بوی عرق و مشروب کنار میاد.

دومین قدم رو که برداشت حس کرد که همه چیز داره خوب پیش میره و اومدن به یک بار توی منطقه سطح پایین شهر اونقدرا که به نظر میاد بد نیست.

سومین قدم رو که برداشت حس کرد که از تعذبش کم شده و میتونه مثل قبل با قدرت قدم برداره ولی کسی اونجا نبود که به مدل راه رفتن لیام اهمیت بده بلکه چشم های همه با گرسنگی روی بدن دیگران خیره میشد.

هنوز چهارمین قدم رو برنداشته بود که ضربه محکمی به باسنش خورد و از جا پروندش.

"اوه بیبی برای استخدام اومدی مگه نه؟"

مرد با لحن چندشی گفت که لیام رو وادار کرد که صورتشو جمع کنه و از درد توی چشم هاش اشک جمع بشه.

"اوه معذرت میخوام اگه دردت گرفت"

و با خنده باسن لیام رو مالید و لیام فوری خودشو جلو کشید و اخم کرد.

"اوه بیب ناراحت نشو من با همه همینقدر راحتم برو زیر زمین دفتر اون حرومزاده اونجاست"

چیزی نگفت و به سرعت خودش رو به طبقه پائین رسوند تا کمتر در معرض دست مالی افراد غریبه قرار بگیره

یه راهروی خیلی تنگ و یک سری کارتون مزخرف و و جعبه های روی هم تلنبار شده فقط اونجا بود و تنها دری که دیده میشد یک در مشکی رنگ بود که روش یک ضربدر به رنگ قرمزش نقاشی شده بود کار هرکسی که بود واقعا ضربدر احمقانه ای بود.

با احتیاط به سمت در رفت و چندبار روی در با مشت کوبید تا از بین اون همه سر صدا که تازه کمی،فقط کمی کمتر شده بود صداش به گوش فرد که داخل اتاقه برسه.

MAN OF MANY FACES [Z.M]Where stories live. Discover now