3

679 95 27
                                    


نگاه عمیقش از آینه حتی وقتی که مشاورش وارد اتاق شد جدا نشد

"گاهی وقت هابا خودم فکر میکنم که همه اینا یک امتحان برای سنجش صبر منه"

آدام مشتشو جلوی دهنش نگه داشت تا لیام رو بیشتر از اینی که هست عصبی نکنه
چهره خشمگین اون مرد هیچ تعریف خاصی نداشت ولی لباس های مبدل پاره و موهای آشفته اش حسابی برای مردی در جایگاه اون خنده دار بود.

هودی یشمی که از کنار گردن تا زیر بغل
یقه اش جر خورده بود شلوار لی قدیمی که زانوی های پاره اش و پاچه های کثیف و روغنیش بوی گندی میداد توی تن لیام به خوبی فیکس شده بود و این آدام رو بیشتر از قبل وادار به خنده میکرد.

"هر کی اومد بهش بگو نیستم رفتم آسیا تا یک پروژه جدید رو با مهندسای آسیایی شروع کنم و بگو برای تمرکز بیشتر گوشی و راه ارتباطی ندارم"

آدام تکیه اشو از در گرفت و خودش رو روی تخت لیام انداخت و از خنکی تخت زیر دست هاش لذت برد

"مجبور نیستی خودت بری و مطمئن باش انقدر طول نمیکشه و به زودی برمیگردی"

پوزخندی از توی آینه به آدام زد و سیگار مارک و فندکش رو روی میز انداخت خودش میدونست از این به بعد احتیاجی بهشون نخواهد داشت

"اگه طولم نکشه مدت زمان زیادی برای فکر کردن میخوام برای جای جدید"

آدام چیزی نگفت و سرش رو تکون داد هرچی باشه اون لیام پین بود، فردی که اسم رئیس بودن رو یدک میکشید

لیام با اخم کمی فضای اتاق رو بو کشید و هنوز بوی گند فاضلاب رو حس میکرد افکار خصمانه اش رو به عقب روند و بی توجه به آدام از اتاق بیرون رفت تا بره دنبال مجسمه عزیزش و اون تراشه لعنتی که از جون خودش هم مهم تر بود بگرده.

▪▪▪▪▪▪

پلک هاش رو روی هم فشرد و اخم غلیظش زیر اون کلاه مشکی رنگ احمقانه بافتنی دیده نمیشد دست هاش رو بیشتر زیر آستین هودی فرو برد و برای جلوگیری از حس سرمایی که دور لب های همیشه مرطوبش رو مورد حجوم قراره داده بود آستینش رو جلوی دهنش گرفت.

اینجا دیگه راهروی عمارت نبود که ابهت خاص خودش رو حفظ کنه اینجا شهر سرنگ ها بود جایی که حتی اگه بهترین جایگاه رو میداشتی بین معتادا گم میشیدی و با حقارتشون هم سفره

به کوچه تاریک و نمور ک مه غلیظی که ناشی از آتیش کوچیک کنار ورودی بود رسید

دو قدم بیشتر ورنداشت بود که حس کرد پاش تو چیز مرطوب و لزجی فرو رفت
انگشت های پاش به خاطر حس اون مایع حال به هم زن سرد شد
کفشش که زیاد جنس خوبی نداشت به سرعت اون مایع رو جذب کرد و سرما تا مغز استخونش پیش رفت

کف دستشو جلو دهنش گذاشت وسعی کرد عق زدنو متوقف کنه وقتی پاشو از توی کثافط پخشو پلا شده بیرون میکشه

MAN OF MANY FACES [Z.M]Where stories live. Discover now