10

463 73 54
                                    

بارون شدیدی میبارید و حتی کلاغ های اون شهر هم که معمولا همیشه تو آسمون دیده میشدن و هیچ چیز مانع اونها نبود، حالا انگار به کل ناپدید شده بودن

پرنده هایی که معمولا هدف هاشون ماشین های تازه کارواش رفته ، سرهای تاس و لباس های نو بودن.

درست درحالی که تمام ادمای نیویورک ، در حال استراحت کنار شومینه ، با نوشیدنی گرم توی دستشون که هر از چند گاهی فوتش میکردن بودن و یا در حال تماشای بارون با معشوقشون

تنها یک نفر زیر سقف به رنگ خاکستری و خشمگین شهر درحال یکی یکی رد کردن خیابون های نمناک و پر از گل با پاره آهنی که به سختی میشد اسم دوچرخه روش گذاشت بود.

و اون شخص بد شانس کسی نبود جز لیام پین، مدیر بزرگترین شرکتهای تجاری_خصوصی که تا همین یک ، ماه پیش لباس های مارکی که میپوشید از همشون بوی خوش رایحه ترین عطرها به مشام میرسید و برق دندون های ردیفِ مرتب و کفش های واکس زدش چشم های فرد روبروشو کور میکرد

اون به قدری روی چیزایی که استفاده میکرد حساس بود که استفاده از وسایلی که ارزش اونها کمتر از یک میلیون دلار بود براش کسر شان به حساب میومد

ولی الان به معنای واقعی به ته خط یا همون نقطه غم انگیز آخر دنیاش رسیده بود
دنیایی که وقتی به گذشتش دقت میکرد میفهمید چقد اونو برای خودش محدود و صرف درگیری های مزخرف کرده!

اما الان براش اهمیت نداره که لباس های پاره و معمولا دست دوم تن میکنه
یا براش مهم نیست که دیگه به جای بوی معطر شناخته ترین عطر های جهان ، بوی بنزین و تعفن بده یا توسط کسی بخاطر وضع اسفناکش مورد تمسخر قرار بگیره

چون فقط و فقط خودش میدونست که اون تراشه ارزش همه اینارو داره . حتی جون چندین انسان یا تحقیر شدن خودش توسط میلیون ها نفر
اطلاعات میلیاردها میلیارد انسان و زیر ساخت های دولتی شوخی بردار نبود و همچنین برای لیام اصل مهمی بود که نمیتونست به راحتی ازش دست بکشه

خسته شده بود و شدیدا نیاز به برگردوندن انرژی از دست رفته اش توی این چند وقت داشت

دلش برای مهمونی هایی که پر بود از فخر فروشی تنگ شده بود
اما محدودیت هایی برای خودش قرار داده بود تا زودتر به هدفش برسه مانع میشدن که تا قبل پیدا کردن ثمره زندگی مادرش سمت زندگی قبلیش بره

شلوار جین گشاد توی پاش کاملا گلی و خیس شده بود و با آب که نفوذ کرده داخل پوتین های نظامیش، میشد چندین گلدون رو سیراب کرد و این فقط بخشی کوچیکی از مشکلات کبیر لیام بود.

تنها نکته مثبت قضایای چند روز پیش، به جز در نظر  نگرفتن مشت و لگدی که تونست به کانر با سخاوت  تقدیم کنه
باج گیری از تام در ازای خفه موندنش برای لو ندادن دوست دختر دامپزشکش به کانر بود

MAN OF MANY FACES [Z.M]Where stories live. Discover now