Part 5

227 41 13
                                    

منزل آقای کیم"؟


"بله، مشکلی پیش اومده"؟


"شما باید همسرشون باشید.خودشون تشریف ندارن"؟


"نه ایشون دوروزه برای کنسرتشون نیستن. می تونم بپرسم با ایشون چیکار دارید"؟


خانم کیم که هرلحظه چهرش تغییر رنگ میداد، منتظر جواب بود که نمجون خودشو از طبقه بالا به مادرش رسوند.


"چی شده"؟


خانم کیم چشم از نمجون برداشت و دوباره به آقای پلیس نگاه کرد.


"فروش مواد مخدر. همسر شما به فروش موادمخدر متهم شده."


چشم های خانم کیم برای لحظه ای گرد شد و لبخندی از روی ناباوری زد.


"عذر میخوام ولی اگه همسر منو ببینید، نظرتون راجب همچین اتهامی عوض میشه. آخه چطور همچین چیزی ممکنه"؟


"خانم کیم به محض اینکه شوهرتون به خونه برگشت با ما تماس بگیرین، یه سری سوال باید از ایشون بپرسیم."


بغض خانم کیم بعد از اینکه درو بست شکست. نمجون که گیج شده بود ، گفت: "مامان هنوز هیچی نشده چرا گریه میکنی؟ من مطمئنم بابا برای تمرین رفته بود سالن."


"موضوع فقط این دو روز نیست. اگر واقیعیت داشته باشی چی؟ رفتارش این چند وقت خیلی تغییر کرده."


نمجون گوشی رو توی دستش گرفت وشروع به زنگ زدن به پدرش کرد، اما تلفنش خاموش بود. ساعت نزدیک به هفت صبح بود. هه جی از طبقه بالا به سرعت پایین اومد.


"مدرسم دیر شد. مامان یک ربعم یک ربعه. چرا بیدارم نکردی؟راستی صدای دراومد، بابا برگشته"؟


نمجون چهرش رو درهم کرد و گفت: "هه جی آخه چرا بابا باید این ساعت بیاد خونه"؟


هه جی گیج ومنگ به خانم کیم ونمجون نگاه کرد: "پس موضوع باید عجیب تر از این باشه که هفت صبح زنگ بزنن خونه، درست می گم"؟


خانم کیم موضوعو عوض کرد واز هه جی خواهش کرد زودتر لباسش رو بپوشه. نمجون همون روز به خواهش مادرش به مدرسه رفت. وقتی به کلاس موسیقی رسید، بادیدن یونگی همه چیز را فراموش کرد. جیهوپ در حال تمرین رقص بود و جیمین ویونگی روی نت ها کار می کردند.جیمین عصبانی شد و رو به جیهوپ گفت:


" بسه اینقدر آکروبات بازی در نیار بذار یه کوفتی ما بزنیم بعد تمرین رقص کن."


جیهوپ لب تر کرد و گفت:" فعلا دلیلی نداره کار دیگه انجام بدم. بعدش من و نمجون قراره روی لیریکش کارکنیم. پس بیخودی به من گیر نده."


نمجون وارد کلاس شد و همه سرشون رو به طرفش برگردوندند. جیهوپ باقیافه ای توام با تمسخر گفت: "چه عجب آقا از خواب نازشون بیدار شدن. نمجون به خدا بعضی وقتا می خوام جامو باهات عوض کنم، همیشه که بیشتر می خوابی، پدر به این بااستعدادی هم که داری. اونقدرم به خاطرش پارتی داری که بهت حسودیم میشه. این جمله ها حرفای همیشگی جیهوپ بود. نمجون بی اعتنا لبخندی زد و وسایلش رو روی زمین گذاشت.

Inside youOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz