-.Zayn Malik.-زین چشماشو باز کرد و به تصویر چهرش توی آیینه خیره شد. لباس مبدلی که پوشیدهبود و گریمش با شخصیت اصلی مو نمیزد و مثل این بود که یه سیبو از وسط نصف کردهباشن. لوک وقتی سرشو برد عقب تا بهتر به زین نگاه کنه بیشتر از این نمیتونست تعجب کنه؛ تیم برتون قطعاً باید یه بازیگری شبیه به زین میداشت. پسر سبزه همیشه اونو تحسین کرده و فنش بوده. اون فیلمهاشو صدهابار دیده! یه لبخند بزرگ روی صورتش درست شد و سری از روی تأیید تکون داد. درحالی که بلوند داشت با بیصبری نگاهش میکرد کنار لباس بتمنش روی تخت نشست.
*خب؟
-خب؟ این محشره! بینظیره، واقعاً میگم. کارت عالیه. ممنون لوکی!
*میدونستم ادوارد دست قیچی با اختلاف فیلم مورد علاقته! و به محض دیدن لباس مبدلش واست سفارشش دادم. حداقل میشه گفت دوماه قبل و الان متعلق به خودته!
پسر دورگه کمی روی تخت جابهجا شد و درحالی که مشخص بود تعجب کرده پرسید:
-تو...تو اینو خریدی؟
*به عنوان کادوی کریسمست در نظر بگیرش که یکم زودتر بهت دادمش.با خوشحالی دستشو بالا برد تا دوستشو بین بازوهاش بگیره و به خودش نزدیکترش کنه. میدونست که داره شوخی میکنه. پسر بلوند همیشه برای زین حاضر بوده حتی توی لحظات سخت. بیشتر از این نمیتونست بهش نزدیک باشه اون شخص مورد اعتمادش بود؛ مثل برادری که هیچوقت نداشت. قبل از لوک کمبود حضور کسی رو توی زندگیش حس میکرد و الان... دیگه نمیتونست بدون اون ادامه بده.
لوک درحالی که که کمی عقب نشینی میکرد و خنده شیطنت آمیزی روی لباش بود گفت:
*قبوله زی تو یه اثر هنری کامل شدی ولی با اینکه قیچیای دستات پلاستیکین بازم احساس راحتی نمیکنم که بغلم کنی!
و بعد ادامه داد:
*باید برگردیم توی پذیرایی؛ اندرو تا پنج دقیقه دیگه همراه با نوشیدنیها میرسه و ما باید قبل از شروع شدن جشن چیدنشونو تموم کنیم.زین با بیصبری سر تکون داد. دستکشهاشو درآورد تا راحت تر بتونه کارارو انجام بده هرچی نبود اون دستکشا جوری ساختهشدهبودن که انگار دست یه آدم به قیچی تبدیل شده. وقتی چیدن همهچیز توی خونه تموم شد لوک رفت تا یکم به گریم زین برسه؛ در حدی که کمی کبودیو زخم اضافه کنه. اون پسر خیره کننده شده بود؛ البته این لباسش بود که همهچیزو هزار برابر واقعیتر کرده بود. برای اینکه وقت تلف نشه به طرف سالن رفتن. دکور خونه از قبل آماده بود: حلقههای گل نچندان دلنشین، لامپهایی که شبیه به کدو یا روح بودن و تارهای عنکبوتی که روی مبلها و پیشخوان به خوبی جا گرفتهبودن و مانکنهای ترسناک و جمجمه های روی میز که یه جورایی ته دل همرو کمی میلرزوند. اینارو همشو آماده کرده بودن چون همشون میخواستن یه مهمونی واقعاً عالی ترتیب بدن. نور چراغارو هم به اندازه کم کردهبودن تا حس و حال هالووینی بیشتر به چشم بخوره و همین فضارو طوری کرده بود که باعث میشد سر انگشتای آدم یخ بزنه و پوستش مور مور بشه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Art & Coffee |Persian translation|
Fanficاون عادت داشت که از هر چیزی که به نظرش بی نظیر میومد، عکس بگیره؛ اینکارو به اجبار انجام نمیداد و همین مهم بود. از یه منظره زمستونی با جزئیات ساده،یه میوه،یه دسته گل یا حتی یه صورت نرم و ابریشمی. زیبایی دنیا توی تمام چیزایی پیدا میشد که میتونست زندگی...