40-Lover

306 42 20
                                    

[عاشق]

بهترین تیم پزشکی و متخصص مغز و اعصاب و هر دکتری حتی از بیمارستان های دیگه،که نیاز بود، حالا فقط و فقط تمرکزشون روی زین بود...زینی که چند ساعت بود به هوش نیومده بود...

لیام که از کارش راضی بود،بالاخره نفس راحتی کشید...

همه تیم پزشکی با دقت تمام کارشون رو انجام میدادن و حتی یک نفر از اونها جرئت نمیکرد خطای ‌کوچیکی مرتکب بشه...لیام مثل برج مراقبت بالا سرشون بود...
نمیشناختنش،اما قسم میخوردن که ازش میترسن.

لیام پیشِ پسرا برگشت، نایل روی صندلی نشسته بود و لویی کف زمین...
هری هم که مدام میرفت بیرون و برمیگشت...انگار که تحمل اون فضا رو نداشته باشه...

ن-چیشد لی؟

ل-فعلا که اونا سر کارشونن...

خوشبختانه در این لحظه هریم اونجا بود،پس لیام تصمیم گرفت سوال مهمشو بپرسه:

ل-بچها...اون پرستار اونموقع به من گفت که این یه حمله عصبی شدیده، و اون "باید سابقشو داشته باشه"...
این یعنی...زین قبلا هم حمله عصبی داشته؟!

نگاه پرسشگرشو روی تک تک پسرا گذروند، پسرا که چیزی نمیدونستن،حرفی نزدن و همه نگاهشون روی لویی ثابت موند...

جواب این سوال رو باید لویی میدونست چون بیشتر از هرکس دیگری با زین وقت گذرونده بود و چون همخونه ش بود،چیزای بیشتری ازش دیده بود...

لویی که نگاه ها روی خودش رو حس کرد،فهمید که نمیتونه این قضیه رو پنهان کنه،مخصوصاً از لیام...

لو-داشته.

نفسشو بیرون داد و بالاخره گفت. اخم لیام دوباره توی هم رفت و عصبانیتش تشدید شد.
هری و نایل هم متعجب بهش خیره موندن...

ن-چرا هیچوقت چیزی نگفتی لویی؟

لو-چون حتی خودمم دیر متوجه شدم...اون حمله عصبی داشته و بعدش منو پیچوند که:"آره من هیچیم نیست! خوبم...!" و مثل همیشه ماسمالی کرد و قضیه رو با بالا انداختن چند تا قرص تموم میکرد و هیچوقتم درباره اون قرصا چیزی بهم نگفت...

لی-قرص؟؟؟!! خدای من لویی تو الان باید اینارو به من بگی؟؟؟؟!!!
اگه اتفاقی براش میوفتاد چی؟؟؟

لو-تو اصلا حرف نزن لیام که مقصر تموم اینا خودتی...

با این جمله که عینِ حقیقت هم بود،لیام دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشت.

درسته،لویی راست میگفت،مقصر اینا خودش بود، شخصِ خودش...
نمیتونست این رو رد یا انکار کنه.

لی-اصلا مقصر من! اگه اتفاقی میوفتاد ما نمی نشستیم دنبال مقصر بگردیم...!

دستی توی موهاش کشید و با عصبانیت گفت.

Artist.Where stories live. Discover now