[همیشه مخفی]
ل-کارآگاهان،همونطور که میدونید،پرونده از حالت تئوری،خارج شده..
دیگه نامه ای برای رمز گشایی و چیز مبهمی برای فهمیدن،وجود نداره...
از اینجا به بعد،ما در میدان جنگ هستیم...
نبرد روبرو،چشم توی چشم...
و هدف ما پاک کردن این سرزمین از وجود کثافت هایی مثل اوناست...
لیام دستور جلسه ویژه داده بود تا چیزهایی رو برای افرادش روشن کنه...
+بله قربان...
+جناب پین،اما کسی باقی مونده که ما چیز زیادی دربارش نمیدونیم...
والتر سیکرت...
ل-درسته...اون قراره قدم آخر باشه...
ما مغز متفکر این باند رو هدف قرار میدیم...
اون کسی نیست که بخواد در صحنه حضور پیدا کنه...
اون پشتِ پرده کارهاشو انجام میده...
آ-درسته،رییس برای گیر انداختن والتر سیکرت هم نقشه ای داره...
ل-- بله جناب روزولت درست میگن،
و توی این نقشه نیاز به کمک تک تک شماها دارم...
و حالا ازتون میخوام،
هرکس قراره تا آخر این پرونده و تا زمانی که من جسد اون حرومزاده هارو توی میدون های شهر آویزون کنم همراهم میمونه،اعلام کنه...
و هر کس نه،میره و به باقی کارش توی سازمان میرسه...
سکوت طاقت فرسایی توی جلسه حاکم شد...
به دقیقه ای نکشید که همه افراد،وفاداری خودشون رو اعلام کردن...
رئیس برای اونها ثابت شده بود،
میدونستن که توی بدترین شرایط،لیام رییس ام آی سیکس شده و به راستی که سازمان رو از اون بی سامانی نجات داده...
درسته،لیام کسی بود که با ذهنِ نابغه اش،برای هر موقعیت سختی چاره ای می اندیشید و افراد این رو به چشم خودشون دیده بودن...
لیام لبخندی از سر پیروزی زد و شروع کرد به شرح دادن نقشه ی خلاقانه اش...
.
.
.
سوفی با قدم های محکم و پر از خشمش،از پله ها بالا میرفت تا به اتاق آرچر برسه...
نفس های سریع و سراسر عصبانیت میکشید...دیگه از این وضعیت خسته شده بود...
بدون توجه به نگهبان و بدون وقت قبلی،در اتاق آرچر رو باز کرد...
س-بگو ببینم اونا دارن چه غلطی میکنن جک؟؟! نقشه چیه؟! عملیات چیه؟؟؟ چرا من نباید هیچی بدونم...؟؟؟؟!!!
با عصبانیت روی میزی کوبید که آرچر پشتش نشسته بود...
واقعا که این دختر با جرئت ترین دختری بود که توی باند وجود داشت...
آ-چیز خاصی نیست سوفی...
س-چرا چیز خاصی نیست؟...اون بی مصرفا اون بیرون دارن برای عملیات آماده میشن اما من حتی نمیدونم چیه!!! مگه من دست راست تو نبودم جک؟! اینا چه دلیلی داره...؟؟!
آ-ترجیح میدم تو توی این عملیات حضور پیدا نکنی سوفی...چون ریسکش بالاست و نمیخوام آسیب ببینی...
YOU ARE READING
Artist.
Fanfiction[Complited] هنر؛ نه هیچ‌چیز جز هنر ! ما هنر را داریم و از این‌روست که حقیقت سبب مرگ‌مان نمی‌شود. [Z.M] [L.S]
