دو روز از اون روزی که جونگکوک به بهانه ی فیلم دیدن جیمین رو تمام شب درست کنار خودش جایی که بازوش میتونست به راحتی نرمی و لطافت موهای پسرک کوچیکتر رو نوازش کنه، نگه داشته بود، می گذشت ولی تمام اون دو روز نتونسته بود جیمین رو ببینه ... اون شب اونقدر فیلم دیده بودن که جیمین ناخواسته روی تخت پسرک خوابش برد و شرایط رو برای جونگکوک فراهم کرده بود تا هرچقدر دلش میخواد نگاهش کنه و با نوک انگشتاش موهاش رو لمس کنه...ولی صبح روز بعد وقتی جانگوک از سمت دیگه ی تختش از خواب بیدار شد دیگه جیمین رو ندید.
اگه می گفت نگرانش نبوده و تمام مدت منتظر نبود تا پسرک رو جلوی چشمهاش ببینه دروغ بود. حتی روی صندلی تماشاچی ها هم نمی دیدش.. اون معمولا ساعت های بیکاریش رو اونجا می نشست و به تمرین تیمی که جونگکوک کاپیتانش بود نگاه میکرد اما هیچ اثری از پسرک نبود.
بلافاصله بعد از دوش گرفتن و خشک کردن موهاش کولش رو روی دوشش انداخت و به سمت پسر آشنایی رفت.
"هی" به سردی صداش کرد و وقتی پسرک نگاهش رو از موبایلش گرفت و ابروهاش رو بالا انداخت ادامه داد "تو قبلا همسایش بودی آدرسش رو بده"
پسرک هنذفریش رو از توی گوشهاش درآورد و با گیجی پرسید "آدرس کی رو؟"
جونگکوک بدون اینکه هیچ تغییری توی حالت چهرش بوجود بیاره جواب داد "پارک جیمین"
پسرک که انگار حالا فهمیده بود پسر معروف مدرسه ازش چی میخواد با هیجان پوزخندی زد و گفت "حالا میخواین توی خونش بریزین سرش؟ اووه پسرک بیچاره..." لحظه ای مکث کرد و شونه ای بالا انداخت "دوتا بلاک پایینتر توی ساختمون قدیمی کنار گل فروشی.....آآا یادت نره وقتی حالشو جا آوردی بهش بگی که سجین سلام رسوند"
جونگکوک که با تمام قدرتش به بند کولش چنگ میزد تا به پسرک احمق روبروش حمله نکنه بدون اینکه هیچ جوابی بهش بده نگاه خشمگینش رو به روبروش داد و به سمت خروجی رفت.
****
مردد جلوی در خونه ای که سجین آدرسش رو داد ایستاده بود و داشت با خودش کلنجار میرفت که در بزنه یا نه. اون خونه خیلی قدیمیتر از چیزی بود که فکرش رو میکرد، بطوری که بنظر میرسید هر لحظه ممکن بود روی سرشون خراب بشه. اینکه میدید جیمین همچین جایی زندگی میکرد براش جای تعجب داشت اما چیزی که الان بخاطرش به اونجا اومده بود این نبود که بررسی کنه جیمین کجا زندگی میکنه... بلکه این بود که ببینه چرا پسرک از اون روز به مدرسه نرفته.
بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش زنگ رو فشار داد و درحالی که سعی میکرد اضطراب بی دلیلش رو با پنهون کردن مشت هاش توی جیب کت چرمی مشکیش پنهون کنه به درخیره شد. انتظارش خیلی طول کشیده بود ولی همچنان خبری از پسرک نبود. خواست دوباره زنگ رو بزنه که با حس قدمهای آرومی که پشتش متوقف شدن نگاهش رو از در بسته ی روبروش گرفت و به سمتی که حدس میزد صدا ازش اومده چرخید.
KAMU SEDANG MEMBACA
No Pulse •kookmin•
Fiksi Penggemarاینکه میگن هیچوقت دیر نیست یه دروغ مسخرست که میخوان باهاش بهمون امید واهی بدن.... اگه چیزی رو میخوای بجنب چون اگه دیر بشه... برای همیشه از دست دادیش - JJY ژانر : زندگی مدرسه ای، تراژدی (پایان تلخ/سَد اِند)