ایرادی بود بهم بگید...
ووت و کامنت یادتون نره :)
_______________________
یه روز بعد از اجرا، ما بیرون از سالن هستیم و فن ها ازمون عکس و امضا میخوان.
ما اینکارو انجام میدیم و من میبینم که یه سری دختر جوون از لویی تعریف میکنن، بهش میگن که خوشگله. اون خوشش میاد، راحت تر باورشون میکنه چون اونا بتا هستن.
باهاش عکس میگیرن، اونو میخندونن و اینا همش واقعیه، بعد از یه مدت طولانی بالاخره یه سرگرمی واقعی داریم. این خوبه.
"هری!" یکی از دخترا صدا میزنه. "میتونیم باهات عکس بگیریم؟"
من از فن هام خوشم میاد، مخصوصا اونایی که باادب هستن. باعث میشه لبخند بزنم.
لویی اونارو میبینه که از من عکس میگیرن، یخورده حسادت میکنه، مثل همیشه از ظاهر خودش بدش میاد. مگه دخترا همین الان نگفتن که اون خوشگله؟ اون باورشون کرد. اون به من حسودیش میشد؟
"لویی؟" یکی از دخترا صدا میزنه ولی اون تو دنیای خودشه، با موهاش بازی میکنه و به بدنش فکر میکنه.
"لویی!" یکی دیگه بلندتر داد میزنه، توجهش رو واقعا جلب میکنه و لویی سرخ میشه.
چطور میتونه فکر نکنه که خوشگله؟
"اوه، ببخشید،" اون آروم جواب میده. "بله؟"
"میتونیم یه عکس از جفتتون بندازیم؟ میخوام به دوستام ثابت کنم شما هردوتون اینجا بودید، نه تو زمان های مختلف."
همون موقع که من مضطرب میشم، اضطراب لویی رو هم حس میکنم. ما نمیتونستیم بگیم نه، ولی این اولین باری خواهد شد که ما بعد از میت شدنمون همدیگه رو لمس میکنیم. ما نمیتونستیم فقط اونجا وایسیم، تو عکس های قدیمی از ما ،دستامون رو شونه های همدیگه بوده. حرکت های ساده ای که برای دوستاس ولی الان من باید میت ام رو لمس کنم.
اونم داره همین فکر رو میکنه. اینکه چقدر ما باید نزدیک همدیگه وایسیم.
من یه لبخند زورکی میزنم، به لویی اشاره میکنم که به سمتم بیاد، و اونم با زور یه لبخند میزنه. هر دومون خبر داریم که چقدر الان کارامون الکی و غیر واقعیه.
اون میدونه که چقدر کوچیکه، نمیدونه که دستش رو کجا بذاره. خیلی ضایع بود که بخواد دستش رو بندازه دور گردنم، باید خیلی کش میومد.
دستش رو دور کمرم میپیچه، خیلی کم اونو لمس میکنه اما صمیمی بنظر میرسه، باعث میشه مضطرب بشم.
من دستم رو روی شونه اش میذارم، ذهنم منفجر میشه وقتی بخاطر اینکه دستم رو روی جایی که میت اش کردم میذارم، میترسه. میترسه که من اونو لمس کنم، که ما همون حسی که رو پیدا کنیم که وقتی مارک اش لمس میشه بهمون دست میده.
YOU ARE READING
Accidentally Mated (L.S)
Fanfictionلویی تازه به سن 24 سالگی رسیده و خیلی یهویی به امگا تبدیل شده. ظاهرش کاملا تغییر کرده، حتی اخلاقش هم کمی تفاوت پیدا کرده. هری یه آلفاعه و دیدن لویی به عنوان یه امگا از همون اول گیجش میکنه. اون بوی فوقالعادهای میده، خیلی خوشگله، اما هری استریته. ه...