Sleepy Louis

1.1K 259 29
                                    

فقط بخاطر شما :))))

چپتر کوتاهه ولی خب...

ووت و کامنت یادتون نره، بوس *-*

____________________

"این فقط یه مصاحبه کوتاهه،" یکی از پشت صحنه بهمون خبر میده. "سریع میرید داخل و میاید."

خداروشکر. تا همین الانشم هم کلی کار داشتیم. ما امروز اصلا استراحت نداشتیم، و من فقط میخوام خوش بگذرونم.

لویی به شدت خسته بود، چشماش با زور باز بود، و من واسم سواله که خوابش چطور بوده. میدونم که خوابیده بوده چون اون همیشه قبل از من خوابش میبره.

ما سر جاهامون میشینیم، من این سر و لویی اون سر، و مصاحبه شروع میشه. سوال های خیلی ساده ای میپرسن.

"رنگ مورد علاقت چیه؟"

"بهترین تعطیلاتی که تا حالا داشتی چی بوده؟"

"اولین بوسه ات چه زمانی بوده؟"

"طعم بستنی مورد علاقت چیه؟"

من اینجا نشستم و درباره خوردن بستنی توت فرنگی رویا میبینم. مطمئنا باید بعدا برای خودم بخرم.

"هری؟" مصاحبه گر از من میپرسه، منو از فانتزی هام بیرون میکشه.

"ببخشید؟" من میپرسم، از فکر کردن گرسنه شدم.

"بوی مورد علاقت چیه؟" اون میپرسه.

"اوه،" من نفس میکشم، با دستم موهام رو میدم عقب. ظاهرم یخورده ترس رو نشون میده قبل از اینکه پنهانش کنم. سلیقم عوض شده، تا مدت های طولانی بوی نون بود. من مجبورم یذره دروغ بگم. لویی میفهمه. "آره، من یه بار یه عطر خیلی خوبی رو بوییدم. اون بوی—بوی گل میداد. شایدم وانیل. خیلی شیرین. گرم. جذب کننده."

وقتی حرفم میخواد تموم بشه دیگه من داشتم ناخودآگاه حرف میزدم، رویا میدیدم دربارش. اون واقعا خوبه. خیلی خیلی خوب.

من یهو از جام میپرم، میشنوم که پسرا داشتن بهم میخندیدن، به جز لویی البته.

"چیه؟" من اخم میکنم، بهم برخورده.

"چه عطر فوق العاده ای پس،" لیام انگشت های شست اش رو به من نشون میده. "تعریف خوبی بود."

من روم رو برمیگردونم، خجالت کشیدم. من نباید اون حرفارو میزدم.

"و تو، لویی؟" اون میپرسه، سرش رو به سمت امگای کوچیک که ته نشسته میچرخونه.

"ملحفه های تمیز،" اون سرخ میشه، و نایل خیلی سریع بهش نگاه میکنه، انگار که اون دیوونه باشه. "آره، من—پارچه های تازه رو دوست دارم."

اونقدرم بد نبود. من ملحفه هارو دوست دارم. سینه اش از شدت نیازش پر میشه، باعث تعجبم میشه. ملحفه ها اونقدر هم خوب نیستن.

"اوکی، ممنونم پسرا،" اون حرفاشو تموم میکنه. "شما آزادید که برید."

ما میریم، و من لویی رو نگاه میکنم که شونه هاش افتاده. اون خیلی زیاد خسته اس. چرا اینجوریه؟ هنوز عصر هم نشده.

اون خودشو به ماشینمون میرسونه، تمام راه برگشت رو تلاش میکنه تا بیدار بمونه. اون مدام درباره تنفرش از اینکه امگاس فکر میکنه و این خیلی عجیبه. اون همش همین فکر رو میکنه. اونقدر هم امگا بودن نباید بد باشه.

"لویی،" زین میگه. "رسیدیم."

اون با زور چشم هاش رو باز نگه میداره، از ماشین میره بیرون.

"واو، تو خیلی خسته ای،" زین میگه، نگاش میکنه که از پله های کوچیک میره بالا به سمت هتل. "شب ها خواب خوبی نداری؟"

"نه، این بخاطر امگا بودنشه،" نایل متوجهش میکنه، و من حس میکنم که لویی بخاطر اینکه حتی به این موضوع اشاره میکنه، اعصابش خرد میشه. "اون همیشه میخوابه، متوجه نشدی؟"

من متوجه شدم، ولی فقط فکر میکردم از خوابیدن خوشش میاد. اون همیشه به این فکر میکنه چقدر ازش لذت میبره.

"نه،" زین میگه. "من فقط فکر میکردم اون دوست داشته تو اتاقش تنها باشه."

"اون بعد از هر فعالیتی که داشته باشه میخوابه،" نایل یجوری میگه انگار زین احمقه. "بعد از تمرین و بعد از اجرا. بعد از هرچیز خسته کننده ای. بخاطر همین سریع میره."

لویی سرخ میشه، تعجب کرده که نایل اینارو متوجه شده.

من خشکم میزنه، یادم میاد که اون چجوری خیلی سریع بعد از اینکه من سکس داشتم خوابش برد. این تقریبا غیرقابل کنترل بود، و تا الان بخاطرش گیج بودم. الان همه چی جور در میاد.

نگاش میکنم که به زور راه میره، و تو آسانسور تا برسیم به طبقمون به دیوار تکیه میده، نگرانش میشم. اگه اینقدر خوابیدن براش خوبه چرا امروز اصلا نخوابیده بود؟ چیزیه که طبیعتا بهش نیاز داره.

من نیاز شدیدی برای کمک کردن بهش حس میکنم، ولی هیچ راهی نیست که بتونم. نه با اونجوری که ما به بوی همدیگه واکنش نشون میدیم. من نمیتونستم دوباره اونکارو تکرار کنم.

اون داخل اتاقش میره، و در رو روی ما میبنده. من میرم تو اتاقم، تقریبا یهو برمیگردم وقتی حس میکنم که چجوری به دستش آسیب میزنه، یه درد زیاد و یهویی، ولی بعدش خوابه و دیگه دردی حس نمیشه.

چه اتفاقی افتاااد؟؟

.

.

.

________________________

واقعا چه اتفاقی افتاد؟؟؟

ممکنه چپتر بعدی هم تا ساعت های آینده آپ بشه، اما قول نمیدم =)

نیاز دارم قبلش یخورده فرندز ببینم

Love ya, Xx *-*

Accidentally Mated (L.S) Where stories live. Discover now