خب، راستش خودمم انتظار نداشتم پارت دوم رو اینقدر زود ترجمه کنم. فکر کنم فقط خیلی ترجمه کردنش رو دوست داشتم و وقتی تموم میشه نمیتونم جلو خودمو بگیرم و سریع آپ میکنم!
پس فقط امیدوارم خوشتون بیاید و حتما ووت بدید.
راستی یادتون نره نظرتون رو بهم بگید.
از این قسمت دیگه داستان اصلی یجورایی شروع میشه :)
Have fun *-*
____________________________
"لویی کجاست؟" نایل میپرسه و گوشیش رو داخل جیبش میزاره.
"نمیدونم والا،" زین جواب میده. "اون فقط گفت که دیر نمیکنه."
"اون داره خودش تنها میاد؟" من میپرسم، نگران اینم که اون یه وقت نخواد مسیر فرودگاه رو خودش تنها بیاد با وجود اینکه هنوز یه امگایه میت نشدس.
"اون اجازه نداد که کسی باهاش بیاد." زین میگه و به جمعیت زیادی که هیچکدوم رو نمیشناسه نگاه میکنه. "لویی همیشگیه دیگه."
'لویی همیشگی' ممکنه باعث بشه که صدمه ببینه اگر مراقب خودش نباشه. مجبورم دفعه بعدی مطمئن بشم که زین این حرفای لویی رو نادیده بگیره.
"اوه، اونجاست." لیام میگه و به یه نقطه از جمعیت اشاره میکنه.
منم نگاه میکنم، یه لحظه گیج میشم چون نمیتونم ببینمش، اما بعد قیافه یکی دیگه رو میشناسم، لویی دخترونه. من به طرز احمقانه ای دنبال لویی ریش دار و با تتو بودم.
اون اونجا وسط جمعیت در حال حرکت ایستاده و داره با یه آلفا صحبت میکنه، بطور طبیعی هم سرخ شده. آلفا بنظر میاد که خیلی بهش جذب شده، ولی خب معلومه که جذب میشه. لویی خیلی خوشگل و جذاب بود.
"باید بریم پیشش؟" نایل پیشنهاد میده.
"نچ،" زین جواب میده. "اینجا فرودگاهه. طوریش نمیشه."
چرا اینقدر زیاد حرف میزنن؟ اصلا درباره چی دارن حرف میزنن؟
آلفا تنهاش میزاره، لویی رو وسط جمعیت ول میکنه. اون به دلایلی سردرگم بنظر میرسه. مشخصه که دوباره تو دنیای خودش غرق شده.
"اوکی، من میرم و میارمش پیش خودمون." زین میخنده.
من نگاه میکنم که وقتی زین میره پیشش، باعث میشه که لویی یهو بپره، و خب کیف و ساک های زیادی که داره در همین میوفتن. تابلوعه که باعث میشه لویی عصبی بشه، چون اون سر زین داد میزنه، و سریع هم سرخ میشه وقتی داد میزنه چون اون دوست نداره که بی ادب باشه. خیلی جدیده !
زین بهش کمک میکنه که یه سری از وسایلش رو جمع کنه، لویی کیفش رو برمیداره و اونا به سمت ما حرکت میکنن.
"اصلا این حرفت چه معنی ای قراره داشته باشه؟" لویی با تشر به زین میگه همونجور که به ما میرسن.
ESTÁS LEYENDO
Accidentally Mated (L.S)
Fanficلویی تازه به سن 24 سالگی رسیده و خیلی یهویی به امگا تبدیل شده. ظاهرش کاملا تغییر کرده، حتی اخلاقش هم کمی تفاوت پیدا کرده. هری یه آلفاعه و دیدن لویی به عنوان یه امگا از همون اول گیجش میکنه. اون بوی فوقالعادهای میده، خیلی خوشگله، اما هری استریته. ه...