امیدوار که دیر نباشه زمان آپ کردن هام، ایرادی بود بهم بگید حتما...
Enjoy *-*
_________________من یه هفتس با کندال حرف نزدم، یعنی از موقعی که دعوا کردیم و من متوجه شدم که با لویی بد صحبت کرده، پس وقتی صبح اسمش رو روی صفحه گوشی دیدم برام کافی بود تا تعجب کنم.
یادم رفت که اونشب بهش زنگ بزنم، و من الان تازه میفهمم که هیچوقت باهاش بخاطر کارش دعوا نکردم. خشم داخل بدنم میاد و من جواب میدم.
"الو؟"
"الو؟" بنظر گیج میاد. "یه هفتس بهم زنگ نزدی و حالا تمام چیزی که میگی الو عه؟"
"اوه، سرم با آروم کردن میت ام شلوغ بوده،" با وجود اینکه میخوام سرش داد بزنم ولی صدام رو آروم نگه میدارم. "خیلی ناراحت بوده."
" منم همینطور،" جواب میده. "دوست پسر من یه هفته بهم زنگ نزده."
یه نفس عمیق میکشم تا آرامشم رو حفظ کنم.
""و تو دلیلش رو متوجه نشدی؟" آروم میپرسم.
"حدس زدم تو داشتی به فاکش میدادی." اون میگه.
حدسش خمشگینم میکنه.
"من گی نیستممممم!"
"اون یه امگاعه،" عصبی میگه. "این گی بودن نیست!"
"فاک یو،" با عصبانیت میگم. "من میدونم که تو چی بهش گفتی. میدونی اون لعنتی بهم دروغ گفت تا از تو محافظت کنه؟"
"چی گفته؟" سعی میکنه جوری رفتار کنه که هیچی نشده ولی میدونم عصبانیتم روش تاثیر گذاشته.
"گفتن اینکه اون زشته، تو بهش گفتی اون—،"
"اون داره دروغ میگه،" حرفمو قطع میکنه. "اون حسودیش میشه به—،"
"من فرق دروغ گفتن و راست گفتن لویی رو میفهمم، کندال!!" از پشت تلفن سرش داد میزنم. "من میفهمم، پس بهم دروغ نگو!"
لویی بخاطر عصبانیتم گیج شده ولی نادیدش میگیره و بهم یه کم فضای شخصی میده.
"خیله خب!" اون اعتراف میکنه. "بهش گفتم که عقب بکشه! تو برای منی، نه اون."
"میدونی که این درست نیست!" دعوا میکنم. "چه خوشت بیاد چه نیاد من برای اونم!"
"ما دوتا چجوری قراره با هم باشیم اگه همیشه پای لویی وسط باشه، هری!" داد میزنه. "تو گفتی که منو میخواستی، و اینکه رابطت با اون معنی ای نداشته، پس چه چیز لعنتی ای تغییر کرده؟!"
"این حقیقت که تو بهش گفتی زشته، این حقیقت که اون بخاطرش یه ساعت کامل گریه کرد،" فریاد میزنم. "اینکه اینقدر زود باورت کرد. اون فکر میکنه که هیچ دختری اونو نمیخواد! و این تقصیر توعه."
"اون حتی از دخترا خوشش هم نمیاد،" سرم داد میزنه. "وقتی به این موضوع اشاره کردم ترسید. من و من کرد، بهم گفت که خوشش میاد. چجوری یه امگای نر میتونه استریت باشه آخه؟!"
YOU ARE READING
Accidentally Mated (L.S)
Fanfictionلویی تازه به سن 24 سالگی رسیده و خیلی یهویی به امگا تبدیل شده. ظاهرش کاملا تغییر کرده، حتی اخلاقش هم کمی تفاوت پیدا کرده. هری یه آلفاعه و دیدن لویی به عنوان یه امگا از همون اول گیجش میکنه. اون بوی فوقالعادهای میده، خیلی خوشگله، اما هری استریته. ه...