Sensing Louis

1.1K 250 38
                                    

خیلی جالبه که تعادل نداره چپتر هاش، یکیش 3000 و خورده ای کلمس، اون یکی با زور به 1000 تا میرسه...!
ولی خب این شما و اینم چپتر جدید :))
__________________
اینکه بین 11 شب تا 2 صبح همدیگه رو ببینیم و بو کنیم برای ما یه چیز ثابتی شده دیگه. حالا زودتر اگه هیچ برنامه ای نداشته باشم ودیرتر اگه سکس داشته باشم.

گاهی اوقات میشینیم، گاهی اوقات وایمیسیم، و خیلی کم هم پیش میاد که اون دراز میکشه چون بخاطر سکسی که من داشتم خیلی خسته شده. من دلیلشو میدونستم ولی خب چیزی نمیگفتم، میذاشتم که کنار من دراز بکشه و من بوش کنم. هیچ چیزش رمانتیک یا سکسی نیست، ما به جز اینکه صورتامون تو گردن همدیگه اس خیلی کم همو لمس میکنیم.

یه روز صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار میشم. به سختی از جام بلند میشم ولی میفهمم که چقدر سریع مغزم بیدار شده. من معمولا خیلی سخت هوشیار میشم، ولی این فرق داشت.

تمام بدنم از شدت عرق خیسه و حس خستگی دارم، واسم سواله که میخوام مریض بشم یا نه.

گوشیم رو برمیدارم، میفهمم که لویی داره بهم زنگ میزنه. اون چی میخواد؟؟

"الو؟" من جواب میدم، صدام بخاطر خواب عمیق شده.

میشنوم که سریع دماغشو بالا میکشه، باعث میشه فکر کنم که داشته گریه میکرده.

"من توی تور نخواهم بود چون من—من توی—من توی هیت ام هستم، باشه؟" صداش از توی گوشی میاد، یخورده نفسش بند اومده و صداش میلرزه. "یه هفته. من نمیتونم کار بکنم."

هیت؟  (شیب؟ بام؟ (ساری بات عای هد تو))

کلمه اش با سرعت زیادی تو سرم میچرخه. احساس نیاز خیلی زیادی رو با شنیدن کلمه اش حس میکنم ولی میدونستم که همینجوریه.

یه حسی درونم هست که باید ازش محافظت کنم، و میفهمم این بخاطر اینه که از بقیه آلفاها حفظش کنم. بوی امگاها توی هیت خیلی لطیفه، همه کس و همه چیز رو فریب میده. میت شده یا نه.

"در اتاقت رو قفل کردی؟" میپرسم، حس میکنم که چک میکنه.

"بله." جوابمو میده، تقریبا انگار اطاعت میکنه.

به این فکر میکنه که چقدر از هیت متنفره. نگرانه.

"چیزیت نمیشه،" بهش اطمینان میدم. "اونقدر هم بد نخواهد بود. قبل از اینکه بدونی تموم میشه."

"اوکی،" جواب میده، صداش همراه با نفس و انگار به فاک رفتس. "آره، باشه."

نیاز دارم که مطمئن بشم کسی بهش نمیرسه. اون تقریبا خیلی زود تسلیم میشه، خیلی چیز جذابیه دربارش.

"در رو برای هیچکس باز نکن،" من دستور میدم. "هیچکس. فهمیدی؟"

اون برای یه لحظه ساکته، برام سواله که چرا جواب نمیده.

"ببخشید، آره،" اون سریع و مطیعانه جواب میده. "جواب هیچکس رو نمیدم. هیچکس."

اون با تمام کلماتی که من استفاده کردم جوابمو میده. میتونم حسش رو برای اینکه مطیع باشه رو حس کنم، برای اینکه منو راضی کنه و من از شدت تحریک کننده بودنش شوکه میشم. این بخاطر اینه که میتونم نیازش رو خودم حس کنم؟

"بعد از یه هفته میبینمت،" ادامه میدم، احساسات عجیب خودمو نادیده میگیرم. "تو چیزیت نمیشه."

باورم نمیکنه. واقعا از هیت ها متنفره.

"لویی،" بهش میگم. "گفتم که چیزیت نمیشه."

"اوهوم، چیزیم نمیشه." جواب میده و من اطاعتش رو حس میکنم. زیادی جذابه. باید برم.

"خداحافظ، لویی." میگم.

"آره، خدا—خداحافظ." جوابمو میده و بعد قطع میکنه.

گوشیم رو روی تخت میندازم و فکر میکنم که این چه معنی ای داره. چه احساسی قراره بهم دست بده؟

تمام چیزی که میتونم حس کنم اینه که چقدر تحریک کنم، بیشتر بخاطر اینکه اون تحریک شده. نیازش داره بیشتر میشه، برای چیزی که من واقعا نمیدونم.

وقتی هیت اش شروع میشه، واقعا افتضاحه. من نمیدونم از اتاقم بیرون برم چون مدام مجبورم خودمو لمس کنم چون اون داره خودشو لمس میکنه. حس دیگه ای به جز نیاز نداره و این خیلی سخته چون من یه آلفا هستم و حس کردن نیاز یه امگا خیلی ظالمانس. اونم امگای من.

نیازش برای پر شدن خیلی زیاده، حتی با این وجود که نمیدونه با چی. ماهیچه هاش درد میکنه، بدنش از شدت خستگی جون نداره. چجوری برای رها شدن درد میکشه. چجوری مجبوره به خودش لذت بده تا وقتی که گریش میگیره، تا وقتی که از هوش میره. حتی متوجه افکار من هم نمیشه. انگار که تو این دنیا نیست.

در آخر من فقط نیاز دارم نات کنم. تا از امگای خودم مراقبت کنم. بدنم نیاز داره که رها بشه حتی با این وجود که تازه خالی شده. اینکه هر دفعه که اون ارضا میشه رو حس میکنم. تنها وقتی میتونم غذا بخورم که اون خواب باشه.

این افتضاحه. یه هفته کامل...
.
.
.
.
________________
یه سوال داشتم...
دوست دارید بشینم چند تا چپتر ترجمه کنم و بعد با فاصله زمانی کم بذارم، یا اینکه هر دفعه بشینم ترجمه کنم و همون موقع بذارم؟؟

Vote & Comment plz, love you. Xx 💚 💙

Accidentally Mated (L.S) Where stories live. Discover now