فکر کنم بیشتر از شما من نیاز دارم که آپ کنم. فقط حس خوبی بهم میده مخصوصا این روزا که هیچ چیز به نفع من نیست!
امیدوارم دوست داشته باشید :)
_________________________
من بیدار میشم، بدنم اینقدر احساس راحتی داره که دیوانه کنندس. احساسات لویی رو چک میکنم تا بفهمم چیزی که میدونم درست، و آره. اون دیگه تو هیت نیست.
اوه خدایا شکرت.
هرچند که اون داره تو داخل دیوونه میشه، و داره با یکی حرف میزنه. احتمالا زین.
من خیلی گرسنه ام. کاملا دارم از گشنگی میمیرم.
تصمیم میگیرم که سریع دوش بگیرم و لباس بپوشم، نیازم به غذا غیرقابل وصفه. تمام چیزیه که میتونم بهش فکر کنم. غذای خیلی زیادی میخوام.
من سریع میرم بیرون، و آسانسور رو که درهاش داره بسته میشه نگه میدارم و تند خودمو میندازم داخل.
زین اونجا ایستاده، و چشم های من بلافاصله میره رو کسی که باید لویی باشه. اون سریع نگاهش رو پایین میندازه، گونه های آتیش میگیرن. اون خودش رو بخاطر کارش دعوا میکنه، چشم هاش رو دوباره برمیگردونه بالا.
چطوری ممکنه که اون بعد از هیت اش حتی خوشگل تر بنظر بیاد؟ موهاش بلندتره، تار هاش ضخیم تره و بیشتر برق میزنه، و از پشت رو به بالا وایستادن، از کنار گوشش فر خورده و روی گونش اومده. مژه هاش تیره تر و بلند تره، پوستش صاف تر بنظر میرسه. اون لاغر تره، لباسی که معمولا بهش میچسبه الان دور کمرش گشاده. اون به طرز فوق العاده ای خوشگله و من از خودم متنفرم که این فکر رو میکنم.
اوه میفهمه که من متوجه تغییرش شدم و بابتش خجالت میکشه. اون از ظاهرش متنفره. چرااا؟ اون حتی الان بهتر شده. تقریبا انگار برق میزنه با ظاهر الانش.
"هی، هری،" زین به من میگه، توجهم رو جلب میکنه. "حالت چطور بوده این چند وقت ؟"
افتضاح.
"هوم، بهترم الان." من صادقانه جواب میدم.
لویی به من نگاه میکنه، واسش سواله که مریض بودم یا نه. میدونم که کلا متوجه چیزی نمیشده، ولی باید میفهمیده که منم حسش میکردم.
من بازوم رو نیشگون میگیرم و میفهمم که دردش رو حس میکنه. موج بزرگی از شرمندگی تو بدنش میره وقتی بالاخره میفهمه که منم تو هیت اش تحت تاثیر قرار گرفته بودم.
به شدت سرخ میشه، گونه هاش کلا قرمزه، به دیوار نگاه میکنه و با لباسش بازی میکنه. اون خیلی امگاوارانه رفتار میکنه.
اون خیلی خوشگله و اصلا ازش خبر نداره. این دیوونگیه. واسم سواله که چقدر طول میکشید تا با کسی میت بشه اگر ماله من نبود. چند روز؟ بعد از هیت اش؟ مطمئنم همون لحظه ای که پاشو از آسانسور میذاشت بیرون یکیش شیفته اش میشد.
ESTÁS LEYENDO
Accidentally Mated (L.S)
Fanficلویی تازه به سن 24 سالگی رسیده و خیلی یهویی به امگا تبدیل شده. ظاهرش کاملا تغییر کرده، حتی اخلاقش هم کمی تفاوت پیدا کرده. هری یه آلفاعه و دیدن لویی به عنوان یه امگا از همون اول گیجش میکنه. اون بوی فوقالعادهای میده، خیلی خوشگله، اما هری استریته. ه...