خلاصه که، به شدت معذرت میخوام بابت تاخیر، ایشالا که تکرار نشه :)))
____________
ما تور رو ادامه میدیم، من و لویی آخر شب ها همو میبینیم تا فقط همدیگه رو بو کنیم. جدی این خیلی عجیبه اما من خیلی بهش عادت کردم. من قصد دارم اینکارو همینجوری ادامه بدم، ولی میدونم که اونم همین نظر رو داره.ما یه سری درگیری بین لویی و آلفاهای دیگه ای داشتیم که بهش جذب میشدن. نمیتونن تشخیص بدن که اون میت شده و برای منه؟ این خیلی رو اعصابه. خیلیاشون شانس اینو داشتن که بوش کنن. شانس اینکه حرف بزنن. شانس اینکه حتی نگاه کنن.
من به سکس داشتن با کندال ادامه میدم، ولی مثل همیشه قبلش به لویی خبر میدم.
جدای همه اینا، این عجیب ترین ست میت هاییه که من تا به حال دیدم.
امروز پیش کندال ایستادم، درباره یه سری فتوشات که دیروز انجام داده حرف میزنیم.
"و اون فوق العاده بنظر میرسید،" کندال حرفشو تموم میکنه، به من تکیه داده. "تو حالت چطور بوده؟"
"آره خوب،" لبخند میزنم. "کار زیادی نمیکردم."
توی اون لحظه، لویی همراه با زین از کنارمون رد میشه، بخاطر موضوعی بلند میخنده، بدنش از شادی پر شده چون اون خیلی سرگرم شده، خدایا، اون خیلی خوشگله وقتی میخنده، و اون دندون های سفید فوقالعاده اش رو نشون میده.
" هری،" کندال بلند صدام میزنه، باعث میشه بهش نگاه کنم. "گفتم تو اجرات موفق باشی."
"اوه، مرسی." خم میشم و ملایم میبوسمش، امیدوارم که متوجه زل زدنم به لویی نشده باشه.
"یه دقیقه دیگه برمیگردم، " لبخند میزنه و دوباره منو میبوسه. " فقط نیاز دارم برم دستشویی. "
همونجور که میره نگاهش میکنم، میشینم که به جاش با گوشیم بازی کنم. به چند نفر تکست میدم، هیچ کاری خاصی تا برگشتنش نمیکنم.
حس ناراحتی لویی منو نگران میکنه. مگه همین الان خوشحال نبود؟ الان کاملا متفاوته، سینه اش با ناراحتی پر شده.
" هی، " کندال بنظر خوشحال میومد، روی پاهام نشست. "دلت برام تنگ شده بود؟"
لب هاش رو روی لبام میذاره، و ذهنم رو از لویی دور میکنه.
بعد از اجرا، کندال منتظر منه.
"بیخیاااال،" اون اصرار داره. "بیا برای شام بریم، و بعدش ببینیم شب ما رو کجا میبره."
خیلی دلم میخواد بگم نه، که برگردم هتل و سرم رو تو گردن لویی فرو کنم و هیچوقت در نیارم. ولی مجبورم با اون هم وقت بگذرونم.
تصمیم میگیرم که شام رو برم، امیدوارم که فقط همین باشه. که بتونم بعدش به راحتی بپیچونم. قفسه سینه ام مثل همیشه که ازش دورم میسوزه.
YOU ARE READING
Accidentally Mated (L.S)
Fanfictionلویی تازه به سن 24 سالگی رسیده و خیلی یهویی به امگا تبدیل شده. ظاهرش کاملا تغییر کرده، حتی اخلاقش هم کمی تفاوت پیدا کرده. هری یه آلفاعه و دیدن لویی به عنوان یه امگا از همون اول گیجش میکنه. اون بوی فوقالعادهای میده، خیلی خوشگله، اما هری استریته. ه...