You're just for me(5)

156 36 3
                                    

(Hoseok P.O.V)


از دکه ای که توی پارک بود با پول جیمین بستنی خریدیم در حال راه رفتن بودیم که جونگ کوک با صدای ناله مانندی گفت:


کوک_ آههه خسته شدم از بس راه رفتم میشه یه جا بشینیم


با این حرف جونگ کوک من و جیمین شروع به خندیدن کردیم


_اوه مرد بزرگ اکیپ خسته شده


کوک_هیونگگگگ


_باشه ببخشید


جیمین_بچه ها بریم روی اون نیمکت بشینیم


به سمتی که جیمین اشاره کرد رفتیم خیلی دور نبود همش یک متر با ما فاصله داشت اما تا برسیم به نیمکت جونگ کوک حسابی غر زد زمانی که به نیمکت رسیدیم جونگ کوک تقریبا خودش رو روی اون پرت کرد بعد از اون جیمین و بعد من نشستیم همزمان با کوک به جیمین خیره شدیم تا حرفش رو بزنه جیمین که متوجه ی نگاه خیره ی ما شد سرش رو پایین انداخت و با انگشت های دستش بازی کرد در همون حالت گفت:


جیمین_چیه؟ چرا اینجوری نگاهم می کنید؟


کوک_ تو نمی خوای بگی چرا دیر اومدی؟ خوبه بخاطر تو ما تنبیه شدیمااا


جیمین_خب.... آآآممم‌‌‌..... چیزه


_به جای اینکه انقدر آم آم کنی زودتر بگو دارم از فضولی میمیرم


جیمین_خب ... چیزه...چه طور بگم.. اَههه من دارم قرار میزارم


کوک_وایییی _هیونگ تو فقط برای اینکه بگی داری قرارمیزاری انقدر خجالت کشیدی اینکه چیزه عادیه همه قرار میزارن


جیمین_آره اما..


_اما چی؟


جیمین_من با یه پسر قرار میزارم


تا این حرف از ذهن جیمین بیرون اومد من و جونگ کوک با فریاد گفتیم:چییییییییی؟؟؟؟!!!!!


جیمین جوابی به سوال بیخود من و جونگ کوک نداد سرش رو بیشتر پایین انداخت چند ثانیه طول کشید تا بتونم به خودم مسلط بشم و از شوک خبر بیرون بیام وایسا ببینم اصلا اون پسر کیه من همین الان باید بدونم


_جیمینااا اون پسر خوش شانس کیه؟ ما میشناسیمش؟


جیمین بعد از شنیدن حرفم سرش رو خیلی سریع بالا اورد و با تعجب زیاد نگاهم کرد و پرسید:


جیمین_شما نمی خوابد چون با یه پسر قرار میزارم سرزنشم کنید و رابطه تون رو با من قطع کنید؟


کوک__هیونگ دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن تو حتی اگه آدم هم بکشی ما حمایتت میکنیم


_اینارو ول کن بگو کیه


جیمین_میشناسینش


_واقعا؟! کیههههههه بگو دیگه


جیمین_جونگین


کوک_کیییی؟!!!؟!؟!؟!


جیمین_مگه کری گفتم جونگین


کوک_اما این چه طور ممکنه شما که سایه ی هم رو با تیر میزدین


جیمین_آره ولی خب این چند وقته زیاد اذیت نمی کرد و باهام گل نمی انداخت ازم فاصله میگرفت توی این مدت فهمیدم که من یه حس هایی بهش دارم تا اینکه امروز بهم گفت بعد از کلاس کارم داره و منتظر باشم منم منتظرش موندم وقتی اومد رفتیم پشت مدرسه و اون از علاقه اش بهم گفت و ازم خواست قرار بزاریم منم قبول کردم


_خبببب


جیمین_همین بود دیگه بقیه نداره


_یعنی ماچی بوسه ای بغلی چیزی اون وسط اتفاق نیافتاد


جیمین_اِاِاِههه هیونگگگ


جیمین بعد از زدن این حرف دوباره سرش رو انداخت پایین


کوک_هوسوک هیونگ بعضی ها رو نگاه کن


بعد از شنیدن این حرف کوکی برگشتم به سمت جیمین و با چهره ی سرخ شده از خجالتش روبه رو شدم با دیدن قیافه ی جیمین ارز خنده پوکیدم چهره ی خجالت زده ی جیمین بامزه ترین چهره ی دنیاست بعد از اینکه حسابی توی پارک خوش گذروندیم دیگه باید به خونه بر می گشتیم با هم به راه افتادیم تا یه جایی تقریبا مسیرهامون یکی بود ولی از جایی به بعد که دیگه میبرم با بچه ها یکی نبود ازشون خداحافظی کردم و جدا شدم خیلی خسته شده بودم پس تصمیم گرفتم تا از راه میون بر برم تا زود تر به خونه برسم. وسط های راه بودم که از تاریکی زیاد کوچه کمی ترسیدم به غلط کردن افتادم ولی تا خونه راه زیادی نبود پس تصمیم گرفتم با سرعت بیشتری به راهم ادامه بدم تا اولین قدم رو برداشتم یکهو....


You're just for me Where stories live. Discover now