(hoseok P.O.V)
با حس دردی که توی سرم پیچیده بود از خواب بیدار شدم تمام فضا رو بوی نا و رطوبت پر کرده بود. هرچی بیشتر به اطراف نگاه میکردم مطمئن تر میشدم که توی اتاق خودم نیستم.
دستم رو بر روی پیشونیم کشیدم و ماساژ دادم تا از درد سرم کم بشه با صدای ناله مانندی گفتم:
_آآآهههه اینجای فاکی دیگه کجاست؟!
منتظر موندم اما جوابی نگرفتم اه لعنتی چرا انقدر سرم درد میکنه سعی میکنم به خاطر بیارم که چی شده اینجا کجاست اما تنها چیزی که یادم میاد اینه که از جیمین و کوکی جدا شدم و داشتم از راه میانبر میرفتم که احساس کردم یکی پشت سرمه بعد از اون دیگه چیزی یادم نیست با درد شدیدی که توی سرم پیچید از فکر بیرون اومدم با ناله ی بلندی گفتم:
_آآییی چقدر درد داره
با پایان حرفم حس کردم صدای پوزخند زدن شخصی رو شنیدم هم می ترسیدم هم خوشحال بودم شاید می فهمیدم اینجا کجاست سعی کردم کمی از ترسم کم کنم اما نمی شد بنابراین با ترس پرسیدم:
_ک ک .....کی او اونجاست
مثل دفعه ی قبل هیچ جوابی نشنیدم و این ترسم رو صد برابر میکرد با ترس به اطراف نگاه میکردم تا شاید چیزی توی این سیاهی پیدا کنم اما با چیزی که دیدم پشیمون شدم یک جفت چشم قرمز که خیره به من نگاه می کرد از ترس فریاد بلندی زدم خودم رو گوشه ی دیوار جمع کردم اینکارم باعث شد تا صاحب اون چشم های قرمز دوباره پوزخند عمیق تری بزنه انقدر ترسیده بودم که سعی داشتم با تلاش های زیادم خودم رو تو دیوار حل کنم اما با صدای قدم هاش دست از این کار احمقانه کشیدم می تونستم تشخیص بدم که داره به سمتم میاد هم صدای قدم های رو مخش هم چشماش دقیقا من رو هدف گرفته بودن ترسناک ترین بخش ماجرا تاریک بودن اینجا بود که یه جفت چشم قرمز توش وجود داشت که با خونسردی تمام داشت به سمتم میومد سعی کردم با نفس های عمیق خودم رو آروم کنم که یکدفعه متوجه ی اون چشمای قرمز رو به روی چشمای قهوه ایم شدم نفس های سردش رو روی پوست صورتم حس میکردم و این باعث می شد از ترس نفسم بند بیاد با چشمای گشاد شده به اون چشمای خیره شدم خیلی میترسیدم خیلی با صدای نیشخند که به گوشم رسید فهمیدم داره از این ماجرا لذت زیادی میبره و این واقعا برای من آزار دهنده بود دنبال راهی بودم تا خودم و از دستش نجات بدم که با صدای آروم و زیری که لحن خیلی ترسناکی داشت به خودم اومدم
یونگی_به جهنم خوش اومدی هوبی
هنوز نتونسته بودم این حرف رو هضم کنم که صدای خنده ی بلند و شیطانیش توی فضا پیچید و من کاری جز نگاه کردن نمی تونستم انجام بدم
YOU ARE READING
You're just for me
Fanfictionاگر توسط یه جغد سفید مانند جغد هری پاتر تعقیب بشین چه حسی داره؟ من که فکر می کردم دیوونه شدم تا اینکه.... ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ _مگه گناه من چیه چرا اینکار ها رو با من میکنی +هیچی گناه ت فقط داشتن چیزی هست که برای انسانی مثل تو ز...