(Yoongi P.O.V )
زمانی که اون عکس رو دیدم باور نمیکردم که همچین چیزی امکان داشته باشه برای یک لحظه از شدت عصبانیت لیوان روی پاتختی رو به سمت دیوار رو به روم پرت کردم که به هزاران تیکه ی ریز و درشت تبدیل شد کف دستم رو روی پیشونیم گذاشتم تا کمی آروم بشم اما نمیشد از جام بلند شدم بدون اینکه لباسام رو عوض کنم از خونه بیرون زدم دیگه وقتش بود...
در خونه رو باز میکنم و وارد میشم در رو تقریبا محکم پشت سرم میبندم روی تمام لوازم های خونه رو خاک گرفته بود بیشتر از چیزی که فکر میکردم کار داشت دستم رو داخل جیب شلوارم میبرم اما با حس نکردن گوشیم یادم میوفته که گوشی رو داخل خونه جا گذاشتن به خودم لعنتی میفرستم به اطراف نگاه میکنم با دیدن تلفن خونه چشام برقی میزنه و به سمتش میرم دوشاخه اش رو توی دستم میگیرم قبل از اینکه به پریز برق بزنمش ملتمس بهش نگاه میکنم که برق داشته باش سریع دو شاخه رو وارد پریز میکنم که صدای بوق ممتند تلفن از جا میپرم با خوشحالی خاک روش رو پاک میکنم به نزدیک ترین شرکت خدماتی زنگ میزنم بعد از اینکه درخواست رو میگم به سمت اتاقم میرم شاید بتونم چند دست لباس داخلش پیدا کنم از دست این لباس های خونگیم راحت بشم. جلوی آینه ایستادم و خودم رو نگاه کردم همونطور که انتظار داشتم لباس های مناسبی تونسته بودم پیدا کردم مثل همیشه مشکی دستی توی موهام میکشم و نامرتب داخل صورتم میریزمشون با چشمای بیحال به اینه زل زده بودم که صدای زنگ در من رو به خودم میاره از اتاق خارج میشم و خیلی آروم و بدون هیچ عجله ای به سمت در میرم و بازش میکنم به دو دختر جوانی که فرستاده بودن نگاه میکنم از جلوی در کنار میرم تا وارد بشن قبل از اینکه بتونن حرفی بزنن میگم
یونگی:سریع کارتون رو انجام بدین و برین می خوام طی سه ساعت همه چیز حاضر باشه
بی توجه بهشون از خونه خارج میشم به سمت موتورم میرم و دستم رو نوازش گونه روش میکشم لبخند ریزی میزنم و آروم میگم:((دلم برات تنگ شده بود رفیق)) سوار میشم و با سرعت به سمت کلاس رقص هوسوک میرونم.
(20min later)
به موتورم تکیه داده بودم کلافه به در باشگاه زل زده بودم تمام دختر و پسرها تو هر سنی از اون باشگاه کوفتی بیرون اومده بودن به جز هوسوک تقریبا ۱۰دقیقه از پایان کلاسش می گذشت و خبری از اون نبود نگران به در زل زدم دوباره برنامه ی کلاسیک رو با خودم مرور کردم امروز قطعا کلاس داشت نکنه اتفاقی براش افتاده نتونسته بیاد تکیه ام رو از موتور برداشتم و خواستم به سمت باشگاه برم که هوسوک همراه با جونگ کوک و جیمین از باشگاه بیرون اومد نفس راحتی کشیدم با چشمام تا سر کوچه دنبالشون کردم زمانی که حس کردم به اندازه کافی دور شدن سوار موتورم شدم و دنبالشون راه افتادم اون سه تا بچه به قدری مشغول بودن که حتی نتونستن حس کنن کسی دنبالشونه.کم کم داشتم کلافه میشدم آخه اینا چرا انقدر راه میرن منی که با موتورم خسته شدم اینا خسته نشدن؟..با خودم درگیر بودم که با دیدن جیمین که داشت به سمت یه بستنی فروشی میرفت نفس راحتی کشیدم چون بعد از خرید بستنی بالاخره یه جا نشستن تا هم بستنی بخورن هم استراحت کنن در حال حرف زدن بودن که یک دفعه جیمین سرش رو انداخت پایین و حرفی زد که چشمای هوسوک از تعجب گرد شد تو اون حالت خیلی بانمک شده بود طوری که ناخواسته محو صورت بی نقصش شدم نگاهم سمت جیمین کشیده شد که به طرز خیلی بدی قرمز شده بود و جونگ کوک و هوسوک میخندیدن معلوم نبود چی به اون بدبخت میگفتن که انقدر خجالت کشیده بود.بالاخره زمانی که بستنی هاشون تموم شد برم رفتن کردن تا به خونه هاشون برن به دوراهی که میرسن هوسوک از اونا جدا میشه و طبق انتظارم از راه میانبر میره و این یعنی بهترین و طلایی ترین فرصت برای من. موتورم رو داخل کوچه توی تاریکی پارک میکنم و پیاده میشم زمانی که مطمئن میشم هیچ کس تو اون کوچه وجود نداره به سمت هوسوک میرم نزدیکش می ایستم با استفاده از قدرتام بیهوش میکنم قبل از اینکه روی زمین بیوفته میگیرمش صورتم رو نزدیک صورتش میبرم و از بیهوش بودنش مطمئن میشم دستم رو زیر زانو هاش میزارم و بلندش میکنم و به سمت موتورم میبرم وقتی مطمئن میشم جاش امنه به سمت خونه حرکت میکنم....زمانی که به خونه میرسم موتور رو داخل حیاط پارک میکنم با احتیاط هوسوک رو بلند میکنم به زور رمز در رو وارد میکنم و با پا بازش میکنم تا بتونم همراه با هوسوک وارد خونه بشم در رو پشت سرم با کمک پام میبندم هوسوک رو به سمت اتاقی که از قبل آماده کرده بودم میبرم گوشه ای از اتاق میزارمش و به سمت تاریک ترین گوشه ی اتاق میرم و میشینم تا نتونه من رو ببینه به قدری محو چهره ی زیباش بودم که متوجه ی گذر زمان نشدم با صدای ناله مانند هوسوک به خودم میام و گوش میدم که داره چی میگه:
هوسوک: آآآه این جای فاکی دیه کجاست؟
پوزخندی به حرفش میزنم و بقیه ی حرکتش رو زیر نظر میگیرم با گیجی به اطراف نگاه کرد و دستش رو روی پیشونیش کشید
هوسوک_اااایییی چقدر درد میکنه
پوزخندم عمیق تر میشه از جام بلند میشم و به سمت کمد میرم شلاق رو از داخلش در میارم در کمد رو به آرومی میبندم بر میگردم و به چهره ی هوسک که از درد سرش جمع شده بود نگاه کردم با فکر اینکه قراره درد های بیشتری تحمل کنه پوزخند صدا داری میزنم حرکات هوسوک نشون میداد که انگار متوجه من شده با صدایی که از شدت ترس میلرزید گفت:
هوسوک_ک...کی...اون...اونجاست
به طرز عجیبی تشنه ی خون اون پسرک بودم به طوری که چشمام ناخودآگاه قرمز شده بودن قدم به قدم به هوسوک نزدیک میشدم و اون بیشتر خودش رو داخل کنم دیوار جمع میکرد جوری که انگار میخواست خودش رو داخل دیوار حل کنه قدم به قدم بهش نزدیک میشدم جلوش زانو میزنم و رو به روش قرار میگیرم به طوری که چشمای قرمزم مقابل چشمای قهوه ای رنگ هوسوک بود نفسای سردم به پوست صورت و گردنش میخورد و چهره ی ترسیده هوسوک باعث میشد تا عمیق تر از هر زمان دیگه ای پوزخند بزنم لبم رو نزدیک گوشش بردم و زمزمه وار میگم
یونگی_به جهنم خوش اومدی هوبی
به سرعت از یقه ی لباسش گرفتم و روی تخت پرتش کردم با زانوهاش رو تخت خم شده بود جوری که میتونستم خیلی قشنگ قوس کمرشو ببینم . لباس داخل تنشو پاره میکنم و کناری میندازم . دستمو روی سینه ی لختش میزارم و شروع به حرکت دادنش میکنم . سرمو جلو بردم و نفس گرممو کنار گوش هوسوک خالی کردم . از این کارم ناله ای از سر نارضایتی میکنه . پوزخندی میزنم و اروم زمزمه کردم .
_ : قراره بهت خوش بگذره بیبی...
YOU ARE READING
You're just for me
Fanfictionاگر توسط یه جغد سفید مانند جغد هری پاتر تعقیب بشین چه حسی داره؟ من که فکر می کردم دیوونه شدم تا اینکه.... ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ _مگه گناه من چیه چرا اینکار ها رو با من میکنی +هیچی گناه ت فقط داشتن چیزی هست که برای انسانی مثل تو ز...