(jungian P.O.V)
به تن ظریف و سفیدی که توی بغلم بود خیره شدن اون بهترین معشوقه ای هست که توی این ۱۰۰سال عمرم داشتم با سر انگشتام شروع به لمس کردن اجزای صورتش کردم در حال لمس لب های زیبای خوش حالتش که وقتی لبخند میزد مثل قلب میشد بودم که از خواب بیدار شد با اون چشم های درشت و مشکی و براقش بهم نگاه کرد. لب های هوس انگیز و زیباش رو از هم باز کرد و با صدایی که به خاطرخواب دورگه شده بود گفت:جونگین نکن می خوام بخوابم خوا...
نزاشتم تا حرفش کامل بشه و با قرار دادن لب هام روی اون لب های خوردنی شروع به بوسیدنش کردم در حال بوسیدنش بودم که با صدای گوشیم مجبور شدم از کیونگ سو دوست داشتنیم دل بکنم گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم و با دیدن اسم جیمین اخم غلیظی روی صورتم اومد با صدای کیونگ سو به سمتش برگشتم و با چشم های پر از سوالش رو به رو شدم
کیونگ_جونگین کی بود؟
برای جواب دادن به سوالش کمی دودل بودم ولی در آخر جواب دادم اما تا اسم جیمین رو شنید اخم هاش توهم رفت و با قیافه ای که موقع اخم کردن خیلی کیت می شد بهم نگاه کرد و گفت:
کیونگ_تا کی می خوای به این بازی ادامه بدی؟
_این بازی تازه اولشه حالا حالا ها ادامه داره
کیونگ_اما تو حق نداری با احساسات اون پسر بازی کنی
با شنیدن این حرف از طرف کیونگ سو به شدت عصبانی شدم اون حق نداشت برای کسی دل سوزی کنه در کسری از ثانیه اون رو به دیوار کوبیدم و بین خودم و دیوار قفلش کردم به چشم های نافذ مشکیش زل زدم با لحن ترسناکم که همه ازش حساب میبرن گفتم:
_یک تو حق نداری برای کسی دل بسوزونی چون تو و تمام احساساتت متعلق به منه دو اون پسر حق نداشت با من اون کار و کنه در صورتی که می دونست بد تلافی میکنم سه اون باید یاد بگیره که دیگه با ما خون آشام ها در نیوفته وگرنه بد میبینه فهمیدی؟
با فریادی که سرش زدم کمی از جا پرید ترس توی چشم هاش موج میزد می تونستم لرزش بدنش رو زیر بدن خودم حس کنم با چشم هایی که پر از اشک و چونه ای لرزان گفت:
_به ارباب فهمیدم
با شنیدن کلمه ی ارباب احساس کردم برای یک لحظه قلبم از تپیدن ایستاد پس اون هنوزم من رو ارباب خودش میدید هنوزم تمام و کمال مال من نبود هنوزم به فکر اون انسان لعنتی بود که قبل از این اتفاق ها باهاش قرار می ذاشت این فکر ها باعث میشدن که عصبی تر از قبل بشم انقدر عصبی که با تمام قدرتم اون رو به روی زمین پرت کردم به آخ ضعیفی که گفت توجهی نشون ندادم از موهاش گرفتمش و کشون کشون به سمت تخت بردمش و روی تخت پرتش کردم به سمت کمدی که وسایل توش بود رفتم صدای ترسیده کیونگ رو شنیدم که گفت:ج ج جونگین م م میخوای چی چی کار کنی
همون جور که داخل کمد دنبال وسیله ای که می خواستم می گشتم گفتم:فقط خفه شو و حرف نزن
با پیدا کردن دستبند مشکی به سمت کیونگ رفتم با ترس و دلهره بهمخیره شده بود از شدت ترس نمی دونست که باید چیکار کنه با دستبند دست هاش رو به تاج تخت بستم بهش گفتم جاهاش رو توی دلش جمع کنه به طوری که اون باسن خوش فرم دقیق توی دیدم بود حیف که قرار بود با جای شلاق این سفیدی از بین بره شلاق رو آروم و نوازش وار رو پوست سفید و نرمش کشیدم که با ترس و کمی تعجب گفت:
کیونگ_جونگینااا چیکار میکنی؟
_هیچی فقط می خوام این برده کوچولو رو یکم ادب کنم
ضربه ی اول رو زدم که دادی از سر درد کشید با اینکه خیلی ناراحت شدم و قلبم از شدت دردی که با همون ضربه ی اول کشید درد گرفت ولی اون باید تنبیه می شد به زدن ضربات ادامه دادم تا جایی که تمام باسن و رون کیونگ پر از رد شلاق شد مطمئن بودم که تا دقایقی دیگه همشون کبود میشن دست هاش رو باز کردم و بدن ضعیف و رنج کشیده اش رو در آغوش کشیدم و شروع به نوازشش کردم با اینکارم کیونگ به شدت گریه هاش اضافه شد با آرامش و لحن آروم و درمونده گفتم :
_چرا کاری میکنی که من فکر کنم هنوز اون پسره ی دراز رو دوست داری؟ تو که می دونی من به کلمه ی ارباب حساسم چرا به زبون میاریش؟ آخه چرا؟
کیونگ_ب ب..... ببخشید جونگینااااا
_من باید معذرت خواهی کنم نه تو ولی دیگه چانیول رو فراموش کن اون ارزش فکر کردن رو نداره
از روی تخت بلند شدم تا لباس بپوشم
کیونگ_منظورت از این حرف چی بود؟
بدون اینکه به حرفی که زد محل بزارم به شونه کردن موهام مشغول شدم بعد از اینکه موهام رو شونه کردم کرواتم رو برداشتم و به سمت کیونگ رفتم اون با وجود درد زیادی که داشت بلند شد و در حالی که کرواتم و می بست گفت:
کیونگ_جونگین منظورت از حرفی که زدی چی بود؟
زمانی که کرواتم رو کامل بست خم شدم و بوسه ای روی لباش گذاشتم به سمت در اتاق رفتم در رد باز کردم کامل از در بیرون نرفته بودم که برگشتم سمتش و گفتم:
_اون یه هفته بعد از اینکه تو ناپدید شدی رفت با اون پسر خوشگله بکهیون قرار گذاشت خداحافظ عشقم
کیونگ سو رو با قیافه ای بهت زده داخل اتاق تنها گذاشتم و رفتم
YOU ARE READING
You're just for me
Fanfictionاگر توسط یه جغد سفید مانند جغد هری پاتر تعقیب بشین چه حسی داره؟ من که فکر می کردم دیوونه شدم تا اینکه.... ▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎ _مگه گناه من چیه چرا اینکار ها رو با من میکنی +هیچی گناه ت فقط داشتن چیزی هست که برای انسانی مثل تو ز...