You're just for me(13)

138 26 2
                                    

(Taehyung P.O.V)
رو به روی در قرمز رنگ ایستاده بودم برای سومین بار زنگ در رو فشار میدم و منتظر می ایستم دیگه داشتم نا امید میشدم تا بالاخره یه صدایی شنیدم که داشت داد میزد و میپرسید که کی پشت دره ساکت و بدون هیچ سر و صدایی سرجام می ایستم کمی بعد بالاخره اون در رو مخ باز میشه اون رو تو چارجوب در میبینم که با چشمای مشکی درشت شده از ترس بهم چشم دوخته از این حالتش پوزخندی میزنم و میگم
تهیونگ_دعوتم نمیکنی بیام تو؟
لیسا_ت...تو اینجا چی میخوای؟
پوزخندم عمیق تر میشه و در حالی که بی حوصله  به اطراف نگاه میکنم میگم
تهیونگ_نظرت چیه اول بزاری بیام داخل بعد بگم چیکار داشتم
منتظر بهش نگاه میکنم...که یک دفعه لیسا به داخل خانه رفت و خواست در رو ببنده که سریع پام رو بین درز باز در گذاشتم با یه فشار کم تونستم خیلی راحت بازش کنم وارد خونه میشم و در رو پشت سرم میبندم سرم رو بلند میکنم و نگاه گذرایی به اطراف خونه میندازم که متوجه ی جنی که انگار تازه از خواب بیدار شده بود،شدم. جنی با لباس خواب نازک و حریر سفید رنگی که تقریبا تمام بدنش رو به نمایش میزاشت کنار در اتاق ایستاده بود با وحشت به من نگاه میکرد، بی  توجه بهش به سمت لیسا قدم بر میدارم تا اینکه کاملا رو به روش قرار میگیرم با تمام خونسردی به سرعت دستم رو دور گردنش حلقه میکنم به دیوار پشت سرش میکوبمش با عصبانیت زیر لب میگم:
تهیونگ_چرا اونکار رو کردی؟
لیسا_ک..کدوم....کار؟
با حرفش بیشتر عصبانی میشم و محکم تر گلوش رو فشار میدم
تهیونگ_دست از نقش بازی کردن بردار چرا اون عکس رو برای شوگا فرستادی؟
منتظر جواب بودم که متوجه ی صورت کبود شده‌ی لیسا که برای یکم اکسیژن التماس میکرد شدم داشتم از صحنه ی روبه روم لذت میبردم اگه میخواستم میتونستم خیلی راحت به کشتنش بدم چیزی نباشه اون یه دورگه ی ضعیف بود و کشتنش حتما میتونست لذت زیادی داشته باشه اما حیف که باید دلیل کارش رو میفهمیدم وگرنه تا الان کشته بودمش با اخم غلیظی دستم رو از روی گلوش بر میدارم که باعث میشه به شدت روی زمین بیوفته با دستاش به گردنش چنگ میزد و سرفه های خشک و شدیدی میکرد و سعی در بلعیدن هوا داشت در حال تماشای این صحنه بودم که حس کردم یه چیزی از کنارم با سرعت رد شد با تعجب به جنی که رو به روی من در حال ماساژ دادن بین دو کتف لیسا بود نگاه کردم چشمای هردو پر از اشک بود یکیشون به خاطر ترس و بی اکسیژنی...دیگری به خاطر ترس و نگرانی. کم کم داشت حالم از عاشقانه رفتار کردنشون بهم می خورد به سمتشون رفتم جنی رو به گوشه ای هول دادم که صدای دادش از سر تعجب بلند شد بی توجه بهش موهای نارنجی رنگ لیسا رو توی دستام گرفتم و محکم به سمت عقب کشیدم که باعث شد ناله ی بلندی از درد بکنه بی توجه سرم رو پایین تر میبرم و با صدای خونسردی میگم:
تهیونگ_ برای آخرین بار ازت میپرسم چرا اون کار رو کردی...میل با خودته اگه نمی خوای جواب بدی پس با زندگی عزیزت هم باید خدافظ کنی
در ادامه ی حرفم موهاش رو بیشتر به سمت عقب کشیدم منتظر جوابش موندم اما انگار نمی خواست حرفی بزنه به یه گوشه خیره شده بود با حرص موهاش رو ول کرد و رو به روش قرار گرفتم با بیخیالی موضوعی بهش خیره میشم
تهیونگ_اومم...با اینکه دلم نمی خواست ولی انگار خودت گزینه ی دوم رو انتخاب کردی......اوکی بیب به تصمیمت احترام میزارم
دستم رو به سمتش دراز میکنم اما قبل از اینکه بخوام کاری انجام بدم صدای جنی رو پشت سرم می شنوم که با التماس می گفت:
جنی_خ...خواهش میکنم کاری بهش نداشته باش من همه چیز رو بهت میگم
تا قبل از اون لحظه که لیسا خفه خون گرفته بود شروع به صحبت کردن میکنه
لیسا_نه جنی....تو حق نداری چیزی بهش بگی
مشتاق به بحث بینشون نگاه میکنم قضیه داشت خیلی جالب میشد سعی میکنم جلوی لبخندم که از سر رضایت میخواست رو صورتم بشینه رو بگیرم و با همون صورت خونسرد بهشون زل میزنم جنی بی توجه به حرف لیسا شروع به حرف زدن کرد
جنی_خب همه چی به خاطر.....

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 24, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

You're just for me Where stories live. Discover now