You're just for me (11)

164 29 7
                                    

(taehyung P.O.V)
زمان هایی که توی بغل یونگی می خوابیدم زودتر از خواب ناز بیدار می شدم.امروز هم از اون روز های بود که زود از خواب بیدار شدم تا چهره ی غرق در خواب یونگی رو تماشا کنم.خیره به صورت زیباش زل زدم. موهای مشکی و لختش که نرمی و زیباییش بین تمام خوناشام ها زبان زد بود،چشم های کوچیکش که با آرامش بسته شده بود و مژه هاش رو به رخ میکشید،بینی کوچک که خیلی ها آرزوی داشتم همچین بینی ای رو داشتن،در آخر به لب های کوچک و نوشتیش نگاه کردم.میشد گفت یونگی در کل یه گربه ی کوچولو و مامانیه...
یادمه قبلا خوناشام های دیگه به خاطر قیافه ی کیوتش هیچ وقت جدی نمیگرفتنش اما بعد از اینکه با روی ترسناک یونگی آشنا شدن دیگه نمی تونستم به چهره ی کیوتش توجه کنند و الان اون یکی از سران خوناشام ها شده.نتونستم جلوی احساسات فوران شده ام رو بگیرم خواستم پیشونی بلند و سفیدش رو ببوسم که یهو تکون خفیفی خورد سریع خودمو رو به خواب زدم تا متوجه ی بیدار بودنم نشه و بتونم از نوازش های یواشکی هیونگم لذت ببرم چند ثانیه ی طولانی گذشت که طبق انتظارم دستش رو بین موهام حس کردم داشت کم کم خوابم میبرد که نوازش هاش قطع شد اما هنوز می تونستم دستش رو بین موهای حالت دارم حس کنم.....
همیشه حسرت این رو میخوردم که چرا من اصلا شکل یونگی نیستم یادمه زمانی که خیلی کوچکتر بودم و یونگی هیونگ تازه به سن نوجوانی رسیده بود بیشتر وقت ها ناراحت میشدم که چرا من قیافه‌ام به هیونگم شبیه نیست هر‌موقع که اینطور میشدم مادرم بهم می گفت:حالا که قیافه ات شبیه هیونگت نیست پس سعی کن اخلاقت مثل اون باشه!)) اما اونم نشد. دست متوقف شده ی هیونگ نشون از تفکر عمیقش میداد... همراه با بلند شدن صدای گوشی هیونگ دستش رو از روی سرم بلند کرد از سر نارضایتی پلک هام رو آروم روی هم فشار دادم منتظر موندم تا دوباره دستش رو بین موهام حس کنم اما به جاش صدای نفس های عمیق و عصبیش بلند شد تا خواستم به خودم بیام و ببینم چه خبره صدای فریاد و بر خورد چیزی به دیوار بلند شد! چشمام رو به سرعت باز کردم اما با جای خالی یونگی رو به رو شدم با گیجی به اطراف نگاه که با لیوان خورد شده کنار دیوار رو به رو شدم. با چشام اتاق رو کند و کاو کردم که گوشی یونگی رو روی زمین کنار تخت پیدا کردم مثل اینکه انقدر عصبی بوده یادش رفته که گوشی رو ببره خم میشم و گوشی رو از روی زمین بر میدارم رمز گوشی رو وارد میکنم با باز شدن گوشی صفحه ی چتی بالا اومد با بهت به عکسی که روی صفحه‌ی گوشی بود نگاه کردم با ناباوری سرم رو تکون دادم این عکس امکان نداره واقعی باشه هوسوک هیچ وقت جنی رو نمی بوسه اون اصلا استریت نیست آخه چطوری ممکنه.....
به اسم نویسنده نگاه کردم با دیدن اسم شخصی که این عکس رو فرستاده خونم به جوش میاد آخه این کی می خواد دست از اینکارا برداره از موقعی که دنبال جونگ‌کوک افتادم هوسوک هم خوب شناختم اصلا از دخترا خوشش نمیومد پس امکان نداره همچین کاری بکنه آماده میشم و از خونه بیرون میزنم باید برای همیشه حد و حدود‌ش رو بهش حالی کنم.....
1minute later))
کنار تخت ایستاده بودم و به قیافه ی غرق خواب بک خیره نگاه میکردم هر چقدر صبر کردم بیدار نشد معلوم نیست دیشب تا کی بیدار بوده که الان بیدار نمیشه کلافه میشم و شونه اش رو تکون میدم و با داد اسمش رو صدا میزنم که به صورت بدی از خواب میپره و به اطراف نگاه میکنه با گیجی میگه
بکهیون_ها؟چیه؟چی شده؟ چه خبره؟
پوکر بهش خیره میشم تا بالاخره منو میبینه در کسری از ثانیه حالت چهره اش تغییر کرد و با اخم پر رنگی بهم خیره شد
بکهیون_چته وحشی خواب بودم چه وضعه بیدار کردنه
چشام رو می چرخونم و بی توجه به حرفش میگم
_دوست دختر جنی کجاست؟
بک با گیجی تمام گفت:
بکهیون_هان..منظورت چیه؟
_گفتم دوست دختر جنی کجاست؟
بک ترسیده گفت:
بکهیون_چی شده ته؟آدرس لیسا رو برای چی می خوای؟
به خاطر سوال های زیادش و خنگیش عصبی شدم بیش رو گرفتم بلندش کردم و بین زمین و هوا معلق نگهش داشتم
_بهت میگم آدرس اون عوضی رو بهم بده
با دادی که زدم به خودش اومد و سریع آدرس لیسا رو بهم داد آروم گذاشتمش روی تخت بک وقت تخت رو زیر دستش حس کرد برگشت سمتم و کنجکاو پرسید
بکهیون_آدرس لیسا برا چیته؟
_هیچی بازم یه نقشه ی دیگه پیاده کرده می خوام بهش حالی کنم که این کاراش چه عاقبتی داره
بکهیون_اهان...کار خوبی میکنی دیگه خیلی داشت رو مخ میرفت موفق باشی
به سمت پنجره رفتم قبل از اینکه برم بیرون گفتم:
_ممنون بکی میبینمت
از پنجره بیرون پریدم هنوز چند قدم برنداشته بودم که صدای بک رو شنیدم که داشت میگفت:
بکهیون_فایتینگ تهیونگاااا
لبخند میزنم به راهم ادامه میدم باید هر‌چی زودتر حساب لیسا می رسیدم تا بیشتر از این شر درست نکرده

You're just for me Where stories live. Discover now