2

3.2K 883 78
                                    

چانیول مضطرب گوشی رو به دست دیگه اش داد و گفت:(( شما مطمئنید دکتر لی؟ الان دو هفته است که هرروز من دارم میام اونجا ولی بکهیون حتی حاضر نیست باهام تنها بمونه.))

صدای ری جین که با اطمینان تو گوشی پیچید کمی آرومش کرد.

_ نگران نباشید آقای پارک. بهم اعتماد کنید این بهترین راهه. باید مجبور باشه باهاتون بمونه اونوقت وقتی ببینه قصد ندارید بهش آسیب بزنید کم کم دوباره اعتمادش برمیگرده،به احتمال نود درصد مطمئنم.

چانیول از روی صندلیش بلند شد و با کلافگی تو اتاقش راه رفت.

_اونوقت اون ده درصد چی؟

ری جین با ملایمت جواب داد:(( بیاید خوشبین باشیم و به اون نود درصد فکر کنیم.ساعت شیش بعد از ظهر امروز دیگه؟))

چانیول با استرس دکمه بالای لباسشو باز کرد تا بهتر بتونه نفس بکشه و گفت:(( بله.ساعت شیش.ادرس رو که فرستادم؟))

ری جین خندید.

_ سه بار.

چانیول دستشو به پیشونیش کشید و سعی کرد توضیح بده:(( متاسفم فکر کردم ممکنه قبلیا رو ندیده باشید.))

_ مشکلی نیست. ساعت شیش میبینمتون.

چانیول سرشو تکون داد و بعد از خدافظی قطع کرد. سوهو درحالی که پاشو روی پاش انداخته بود و روی میز نشسته بود ،از ظرف کنارش یه شکلات برداشت و گفت:(( خیلی عجیبه.))

چانیول گوشیشو تو جیبش گذاشت و به ساعت مچیش نگاه کرد:(( چی عجیبه؟))

سوهو درحالی که با کاغذ دور شکلات ور میرفت جواب داد:(( تو نمی خواستی حتی ببینیش ،ولی الان سرپرستیشو قبول کردی ،توی دوهفته پونزده تا کتاب راجع به اوتیسم و طرز برخورد با اوتیست ها خوندی ، الانم که قراره بالاخره بیاد خونه‌ات داری از استرس پس میفتی. باورم نمیشه تو برای همچین چیزی استرس داشته باشی.میفهمی ؟))

چانیول با لحن خشکی زمزمه کرد:(( چهارده تا.)) وقتی نگاه گیج سوهو رو دید توضیح داد:(( خب کتاب پونزدهمو هنوز تموم نکردم پس میشه چهارده تا.))

سوهو چشماشو چرخوند.

_ حالا هرچی. نمی خوای بگی چی باعث شد اینهمه تغییر کنی؟

چانیول روی صندلیش نشست و بی حوصله پرسید :(( واقعا عجیبه. تو کار دیگه به جز پلاس بودن تو اتاق من و اسکی رفتن رو اعصابم نداری؟))

سوهو شونه بالا انداخت و به جوییدن شکلات توی دهنش ادامه داد.

_ راستش اینروزا سرم خیلی خلوته.

چانیول ابروهاشو بالا داد و با طعنه گفت:(( خیلی خوبه،شاید به عنوان پرستار بکهیون استخدامت کنم.))

سوهو دستاشو بهم قفل کرد و آه حسرت آلودی کشید:(( اوه مطمئنم خوب باهم کنار میایم.))

چانیول دوست ریز جثه اش رو از روی میزش هل داد پایین و نفسش رو با صدا بیرون فرستاد.

Love me like your cupcakes Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt