بکهیون هنوز به هوش نیومده بود اما وضعیتش بهتر شده و تبش تا حد نرمالی پایین اومده بود . سوهو لیوان آبمیوه رو به طرف چانیول گرفت و گفت:(( نمی خوای بری خونه؟ از دیشب اینجایی ، می تونم از الان پیشش بمونم بری استراحت کنی و برگردی.))
چانیول سرشو تکون داد و دست سوهو رو پس زد .سوهو با سماجت دوباره لیوانو جلوی چانیول گرفت و اصرار کرد:(( حداقل یه چیزی بخور . نمی خوای که خودتو به کشتن بدی؟)) چانیول به کبودی دور مچای بکهیون که به دلیل زبر بودن طناب دور دستاش ایجاد شده بود نگاه کرد و بی اختیار چشماش پر اشک شد:(( باید بیشتر حواسمو جمع می کردم.))
سوهو با همدردی شونه چانیولو فشار داد:(( هی ،نباید خودتو سرزنش کنی ،تقصیر تو نبود باور کن . تو هرکاری می تونستی کردی . ))
چانیول صورتشو بین دستاش گرفت و با بغض گفت:(( یه جای سالم تو بدنش نمونده ،من مقصرم ،من عرضه مراقبت ازشو نداشتم ، من لیاقت بکهیونو نداشتم.))
سوهو اخم کرد:(( فکر کردی اگه تو پرورشگاه مونده بود این اتفاقا نمی افتاد؟ مطمئن باش بدتر از این...
_ بسه . لطفا تمومش کن.
چانیول با التماس به سوهو گفت و دوباره به سمت بکهیون برگشت .حتی فکر اینکه بدتر از این اتفاق بیفته هم حالشو بد می کرد.
سوهو آهی کشید و آروم چند ضربه پشت چانیول زد:(( باشه،من دیگه میرم به هوش اومد بهم زنگ بزن.)) چانیول بدون اینکه چیزی بگه فقط با سر تایید کرد.سوهو لیوان تو دستشو روی میز کنار تخت بکهیون گذاشت و با لحن دستوری گفت:(( سعی کن یه چیزی بخوری.)) وقتی چانیول جوابشو نداد دوباره آه کشید و بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت . چانیول چشماشو که از شدت بی خوابی و گریه قرمز شده بود و درد می کرد مالید و صندلیشو به تخت بکهیون نزدیک کرد،با اینکه پرستار تازه تبشو اندازه گرفته بود و گفته بود جای نگرانی نیست،دستشو روی پیشونی بک گذاشت تا از نرمال بودن دمای بدنش مطمئن بشه. بکهیون با لمس شدن پیشونیش توسط چانیول اخم کرد و توی جاش کمی تکون خورد.
چانیول دستشو از روی پیشونی بکهیون برداشت و آروم گفت:(( بکهیونا، می تونی صدامو بشنوی؟)) بکهیون چشماشو باز کرد و با گیجی اطرافشو نگاه کرد . وقتی بعد از چند ثانیه مغزش،دوباره شروع به کار کرد ، وحشت زده بلند شد و روی تخت نشست .چانیول بازوشو گرفت و با نگرانی گفت:(( همه چیز تموم شد بک .الان تو بیمارستانی.))
بکهیون به صورت رنگ پریده چانیول خیره موند و بعد از اینکه تونست موقعیتو تشخیص بده نگاهشو روی انگشتای چان دور بازوی خودش سر داد و با دست آزادش سعی کرد دست چانیولو از بازوش جدا کنه .
چانیول با ناباوری به بکهیون نگاه کرد و دوباره چشماش پر از اشک شد .
_منم بکهیونا،نمی خوای بغلم کنی؟
YOU ARE READING
Love me like your cupcakes
Fanfictionپارک چانیول یه افسر به شدت مسئولیت پذیر و جدی اداره پلیسه که احساس وسواس گونه مسئولیت پذیریش باعث میشه سرپرستی بکهیونو که یه پسر هیجده ساله مبتلا به اوتیسمه قبول کنه. *** چانیول ناخودآگاه دستشو به طرف کبودی...