16

2.5K 690 166
                                    

چانیول چشمای خسته شو که مدام تار میشد مالید و قدماشو سریع تر برداشت . بعد از به هوش اومدن یونگ جی دکتر بهش اجازه نداده بود باهاش حرف بزنه و حالا بعد از گذشت یک ساعت و آروم تر شدنش پیش مادرش ، به چانیول اجازه دادن ببینتش .

با رسیدن به اتاقی که دختر پرستار توش بستری بود ، نفس عمیقی کشید و جلوی اتاق متوقف شد . دستگیره در رو پایین داد و وارد شد . یونگ جی تو اتاق تنها بود و چانیول کمی از اینکه مادرش اون لحظه اونجا نیست خوشحال شد . به هرحال تنها بودنشون تمرکز دخترو بیشتر می کرد و بر اساس تجربه بازجویی های زیادی که انجام داده بود اینو می دونست.

هرچند امید نداشت یونگ جی چیز زیادی بدونه و بتونه کمکی کنه اما درحال حاضر تنها کاری که از دستش برمیومد همین بود. یونگ جی با دیدن چانیول دوباره چشماش پر از اشک شد و با نگرانی پرسید :(( بکهیون حالش خوبه ؟))

چانیول کمی جا خورد. اصلا به این نکته که یونگ جی الان چیزی نمیدونه توجه نکرده بود. روی صندلی کنار تخت نشست و آه کشید . وقتی برای اینکه بخواد آروم آروم چیزیو بگه نداشت برای همین بی مقدمه گفت :(( بکهیونو بردن . وقتی رسیدم خونه به جز تو کسی اونجا نبود. ))

بغض یونگ جی ترکید و بین هق هقاش خجالت زده گفت :(( من...من متاسفم. من باید ازش محافظت می کردم. )) چانیول که با گریه های یونگ جی خودش هم فاصله ای تا زدن زیر گریه نداشت ، دستشو آروم روی شونه یونگ جی گذاشت و سعی کرد آرامششو حفظ کنه.

_ میشه گریه نکنی؟ تقصیر تو نبود. کسی که باید متاسف باشه منم . به هرحال توام به خاطر بی فکری من آسیب دیدی. حالا فقط بهم هرچی دیدی یا فکر میکنی ممکنه کمک کنه رو بگو.وقت زیادی نداریم.

یونگ جی اشکاشو پاک کرد و دماغشو بالا کشید . بعد از چند ثانیه مکث با لحن شرمنده ای جواب داد :(( خب من چیزی یادم نیست . وقتی صدای در اومد فکر کردم شما برگشتید ولی وقتی رفتم سمت در ، دوتا مرد غریبه وارد خونه شدن. ماسک داشتن و نتونستم چهره شونو ببینم . بعد از ضربه چاقو هم چیز دیگه ای یادم نمیاد. واقعا متاسفم.)) یونگ جی دوباره شروع کرد به گریه کردن و چانیول که اون لحظه خودش هم احتیاج داشت یه نفر آرومش کنه فقط تونست شونه دخترو به نشونه همدردی نوازش کنه و بی هیچ حرفی اتاقو ترک کرد.

احساس ضعف شدیدی داشت و سرش گیج می رفت. خودشو روی صندلی های فلزی راهرو انداخت و با وجود دید تارش شماره سوهو رو گرفت . امیدوار بود اون براش خبر امیدوار کننده ای داشته باشه وگرنه واقعا نمی دونست باید چیکار کنه.

وقتی صدای سوهو تو گوشش پیچید حتی توان پرسیدن چیزیو نداشت و سوهو بعد از شنیدن صدای نفسای بریده و خسته چانیول ، فهمید باید یه چیزی برای آروم کردن مرد منتظر پشت خط بگه . نگاه نگرانشو به کریس دوخت و گفت :(( داریم با تیم کریس روش کار میکنیم . برگرد خونه و استراحت کن ممکنه بهت زنگ بزنن بهتره حواست به موبایلت یا تلفن خونه باشه.))

Love me like your cupcakes Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin