6

2.9K 761 68
                                    

چانیول درحالی که دست بکهیونو گرفته بود و با خشمی که از دیشب تاحالا حتی ذره ای کم نشده بود به طرف دفتر خانم اوه رفت. بعد از در زدن و شنیدن صدای هه را درو باز کرد و در جواب لبخند و سلام هه را بکهیونو جلوی میز هه را کشید و بی مقدمه گفت:(( لازمه که یه چیزیو برام توضیح بدین.))

هه را به بکهیون که با استرس لبشو می جویید و مضطرب به نظر میومد نگاه کرد و بعد نگاهشو به چانیول دوخت:(( مشکلی پیش اومده آقای پارک؟))

چانیول یقه بکهیونو به سمت شونه اش کنار کشید و کبودی روی شونه بکهیونو به هه را نشون داد:(( فقط یه روز اینجا گذاشتمش و شما این بلا رو سرش آوردین .خب منتظر توضیحم!))

هه را با گیجی به چانیول نگاه کرد و گفت:(( متوجه نمیشم. )) چانیول یقه بکهیونو درست کرد و رو بهش گفت:(( بگو کی اونکارو باهات کرده؟))

بکهیون با ترس به هه را نگاه کرد و آروم جواب داد:

(( اون گفت نباید به کسی چیزی بگم.)) چانیول عصبی خندید و با صدای نسبتا بلندی گفت:(( میبینید؟ مربیای شما یه مشت وحشین ، حتی تهدیدشم کرده .))

بعد دوباره از بکهیون پرسید:(( بک ،بگو کی اینکارو کرده بهت قول میدم اگه نشونم بدیش هیچ اتفاقی بعدش برات نیفته.)) بکهیون دائم با ترس به هه را نگاه می کرد ،انگار می ترسید جلوی اون چیزی بگه .

چانیول شونه های بکهیونو گرفت و به طرف خودش برگردوندش:(( به اون نگاه نکن ،به من نگاه کن و بگو کی بود.نکنه....)) چانیول مشکوک به هه را نگاه کرد و با لحن شمرده ای پرسید:(( خانم اوه بود؟))

بکهیون سرشو به دو طرف تکون داد و با عجله گفت:(( نه ،نه. اسمش خانم کانگ بود .)) رنگ هه را پرید ،اگه بکهیون راست می گفت ،یه فاجعه برای موقعیت موسسه اش پیش میومد و متاسفانه به نظر نمی اومد بکهیون داره دروغ میگه.

_ همین الان می خوام ببینمش. همین الان

چانیول با لحن تهدید آمیزی گفت و منتظر به هه را خیره شد. هه را با وجود اینکه حیرت زده و گیج بود و هنوز درست مسائل پیش اومده رو درک نکرده بود ،سعی کرد خونسرد باشه و چانیولو هم آروم کنه ،برای همین به زحمت لبخند زد و گفت:(( لطفا آروم باشید آقای پارک دارید بکهیونو هم الکی می ترسونید .))

چانیول با عصبانیت داد زد:(( الکی؟ الکی؟ واقعا فکر می کنید عصبانیت من بی معنیه؟ اهان!احتمالا شما به شکنجه دادن این بچه های بیچاره عادت دارید برای همین نمی تونید بفهمید چرا من الان انقدر عصبانیم.))

هه را با لحن ملایمی گفت:((خواهش می کنم آقای پارک، داد زدنتون چیزیو حل نمی کنه‌ . لطفا بشینید تا من برم و به این موضوع رسیدگی کنم . تاحالا همچین اتفاقی نیفتاده بود و خانم کانگ یکی از مربیای جدید مان ، در نتیجه من الان واقعا به اندازه شما متعحب شدم. حق دارید که عصبانی باشید ولی میشه فقط چند دقیقه بهم وقت بدید؟))

Love me like your cupcakes Donde viven las historias. Descúbrelo ahora