7

2.9K 760 112
                                    

سوهو با بیقراری عرض راهرو رو قدم میزد و هر چند ثانیه یه بار به ساعتش نگاه میکرد. وقتی چانیول بهش گفته بود پرستار بک نمی تونه اونروز بره دنبالش و خودشم مجبوره تو یه جلسه مهم شرکت کنه بدون اینکه فرصت تموم شدن جمله چانو بهش بده ذوق زده قبول کرده بود بره دنبال بکهیون.

وحالا نمی تونست صبر کنه تا بکهیون تعطیل بشه . تو ذهنش چندتا سناریوی مختلفو برای گذروندن بعداز ظهرش با بکهیون بررسی کرده بود و بعد از خوردن مغز چانیول با فرستادن تمام سناریوهاش براش و پرسیدن نظرش ،چانیول به جمله کوتاه من تو جلسه ام خودت هر کار میخوای بکن اکتفا کرده بود و سوهو در نهایت به این نتیجه رسیده بود شاید بردن بکهیون به یه اسباب بازی فروشی و خریدن چندتا پازل هزار تیکه به بهبود راوبطش به اون پسر بی اندازه دوست داشتنی کمک کنه.

بالاخره در کلاس بکهیون باز شد و بعد از خارج شدن تمام بچه ها ،بکهیون آخرین نفری بود که بیرون اومد.نگاهشو دنبال ری جین تو راهرو چرخوند اما در کمال تعجب با دوست عجیب هیونگش مواجه شد که به پهنای صورت داشت بهش لبخند میزد و به طرفش میومد.

_ سلام بک. امروز پرستارت نتونست بیاد و چان هم کار داشت در نتیجه الان بقیه روزو با من قراره بگذرونی

سوهو با خوشحالی گفت و یه دستشو روی شونه بک گذاشت. بکهیون خودشو عقب کشید و با خجالت به سوهو نگاه کرد و پرسید:(( هیونگ تو رو فرستاده؟))

سوهو سرشو تکون داد و دوباره گفت:(( گفتم که، نتونست خودش بیاد. مطمین باش با من بهت خوش میگذره. قول میدم)) بکهیون بند کیفشو تو دستش فشار داد و نگاهشو به کفشاش دوخت. اگه هیونگش به این دوست عجیبش اعتماد داشت و پس یعنی باید اونم بهش اعتماد میکرد؟ به علاوه اینکه چاره دیگه ای نداشت خودش که نمی تونست بره خونه.

سوهو دستاشو تو جیب شلوارش فرو کرد و سرشو کج کرد تا بتونه صورت بکهیونو ببینه:(( خب؟ نمیای بریم؟ اگه بخوای می تونیم بستنی هم بخوریم.))

شنیدن اسم بستنی کافی بود تا بک تمام تردیداشو فراموش کنه و مطیعانه دنبال سوهو راه بیفته. وقتی توی ماشین نشستن سوهو پرسید:(( اول بستنی بخوریم یا بریم خرید؟)) بکهیون با چشمای گرد شده از تعجب به سوهو نگاه کرد :(( خرید؟))

سوهو بهش چشمک زد و درحالی که ماشینو روشن می کرد هیجان زده جواب داد:(( فکر کردم شاید بدت نیاد چندتا پازل جدید به مجموعت اضافه کنی.)) لبخند کمرنگی روی لبای بکهیون نقش بست. انگار این مرد اونقدرام ترسناک نبود فقط یه کم عجیب بود همین.

فروشگاهی که سوهو انتخاب کرده بود یه اسباب بازی فروشی بزرگ بود که طبقه بالاش مخصوص بازی های فکری و پازل بود.بکهیون تا حالا همچین جایی نرفته بود، معمولا پدر و مادرش عادت نداشتن از مرکز خریدای خاص و بزرگ خرید کنن و به مغازه های محلی اطراف خونشون اکتفا می کردن.

Love me like your cupcakes Where stories live. Discover now