سه نفري تو كافه ي نبش خيابون 14-B دور هم نشسته بودن و منتظر حاضر شدن سفارش هاشون بودن.
هوسوك:" حالا جدي جدي ميخواي بري ازش درخواست كني؟"
جين:" اهم. دو ماه ديگه فارغ التحصيل ميشيم و ميريم سئول. ميخوام تا قبل از اون موقع رابطمون رو جدي كنم."
يونگي:" هنوزم ميگم اين ديوونگيه محضه!"
گارسون اومد و سفارش ها رو، رو ميز گذاشت. جين كافه موكياتوشو برداشت و به گارسون گفت:" ميشه نمك هم بيارين ؟"
گارسون متعجبانه ابروهاشو بالا انداخت:" نمك؟!"
جين:" بله"
گارسون تعظيم كوتاهي كرد و رفت.
يونگي چشماشو چرخوند و رو به هوسوك گفت:" ده بار بهت گفتم جايي كه اين هست من نميخوام باشم."
هوسوك خنديد و چيزي نگفت. جين به يونگي چشم غره رفت و گفت:" چه اشكالي داره كه تركيب شوري و شيريني رو دوست دارم!؟"
يونگي با تأسف سرشو تكون داد:" با اين عادت هاي عجيب و غريبت!!..."
هوسوك چشماشو ريز كرد و با لحن شيطنت آميزي گفت:" نامجون هم عاشق همين عادتاش شده ديگه... خدا مي دونه رو تخت چه عادتايي داره!." و بعد خنديد. يونگي هم با ديدن صورت سرخ شده ي جين خنده اي كرد و سر تكون داد.
گارسون يه بسته ي كوچيك نمك آورد و به جين داد.
هوسوك:" ميخواي سورپرايزش كني؟"
جين لبخند زد:" به گمونم"
يونگي:" نكن! شايد يه درصد ردت كرد اونجوري دردش بيشتره"
جين:" دهنتو ببند. اون همچين كاري نميكنه. ما از دوازده سالگي با هم دوستيم"
يونگي:" و فقط دو ساله كه اون شده دوست پسرت."
جين:" هرچي! خوب ميشناسمش. اگه اين كارو نكنم مطمئنم كه خودش ازو درخواست ميكنه."
يونگي:" تو حتي خودتم نميشناسي، جين. ما فقط 18 سالمونه. انقدر جوگير نباش!"
جين حالا واقعا داشت كنترلشو از دست ميداد. چطور مي تونست به عشق پاك و خالصانه ي بينشون اَنگ جوزدگي بزنه!!؟
جين:" مين يونگي لطفا فقط خفه شو"
يونگي پوزخند زد و از پاكت سيگارش يه نخ بيرون كشيد.
KAMU SEDANG MEMBACA
C'est la Vie
Fiksi Penggemarجين ناليد:" كيم فاكينگ نامجون! چطور تونستي خودتو از من محروم كني؟ چطور تونستي منو از خودت محروم كني ؟ من كه هزاربار بهت گفته بودم معتادت شدم. بهت كه گفته بودم لمس دستات و سر خوردنشون رو پوست تنم بهتر از هر مسكن ديگه اي دردامو تسكين ميده. بهت كه گفت...