Part 6

878 145 28
                                    

پنج ماه بعد





نامجون نفس عميقي كشيد و با صداي دو رگه اي زير گوش جين ناليد:" پوستمو كندي"

جين دستشو دور كمر لخت نامجون حلقه كرد و با صدايي كه از درد و لذت بريده ميشد زمزمه كرد:" فقط.... زودتر تموم... ِش كن لنتي"

نامجون ضربه هاي بعدي رو با سرعت و شدت بيشتري وارد جين كرد و بالاخره بعد چهار ضربه جفتشون با هم به اوج رسيدن.

نامجون بدون اينكه خودشو از جين بكشه بيرون كنارش دراز كشيد.

بعد يه ديقه و سي ثانيه كه نفساشون به ريتم نرمال دراومد جين روشو سمت دوست پسرش كرد و با لذت به اون چال هاي دوست داشتني كه رو صورتش نقش بسته بودن خيره شد.

نامجون:" مثل هميشه عالي بودي جين"

جين خنديد:" فلن ازم بكش بيرون اين لعنتي رو"

نامجون با شيطنت خودشو بيشتر به جين چسبوند و باعث شد جين از درد هيس بكشه.

جين مشتي به بازوي نامحون زد و غر زد:" يالا...عوضي نباش"

نامجون لباي جين رو آروم بوسيد و همزمان عضوشو به ارومي بيرون اورد.



با تكون خوردن هاي دائم تخت به ناچار چشماشو باز كرد.

نامجون:" سئوك جين. نصفه شبي داري چيكار ميكني؟"

جين همون طور كه مشغول نوشتن چيزي بود گفت:" دارم بولت ژورنال درست ميكنم"

نامجون با چشماي بسته و خستگي اي كه ناشي از يك ساعت و نه ديقه سكس بود خنديد.

نامجون:" ديوونه! ميزاشتي فردا صبح"

جين مشغول چسب زدن به عكس پولارويدي بود كه بعد رابطه از نامحون گرفته بود:" اولا اينكه الان ساعت چهار و ربعه صبحه. و بعدشم از درد نميتونستن بخوابم. گفتم شايد سرمو گرم كنم بهتر بشه"

نامجون به پهلو سمت جين چرخيد و دستشو رو كمر دوست پسرش گذاشت و مشغول ماساژ دادنش شد:" حالا بهتر شد؟"

جين كه از چسبوندن پولارويد و نوشتن تمام جزئيات اون يه ساعت و نه ديقه خيالش راحت شده بود دفترشو بستُ رو پاتختي كنار تخت يك نفرش گذاشت و بعد خودشو تو بغل نامجون انداخت. نامجون همچنان مشغول ماساژ دادن كمر جين بود و هرازگاهي رو سر دوست پسرش بوسه هاي ريزي ميزاشت.

نامجون خميازه كشيد و گفت:" سئوك جيني به نظرت ديشب هيجان انگيزترينمون نبود؟"

جين پوزخند زد و گفت:" تا هيجان انگيزو تو چي ببيني؟"

نامجون:" ياااا.... به نظرت اينكه اتاق دوست پسرت ديوار به ديوار اتاق مامان باباش باشه و تو به فاكش بدي هيجان انگيز نيست؟"

C'est la Vie Donde viven las historias. Descúbrelo ahora